در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه

گاهی، آدم هیچ دلیلی برای بیدار شدن ندارد. این حرف را برای دومین بار است که می‌زنم؛ درست در یک چنین موقعیتی. ساعت شش‌ونیم بود. البته مطمئن نیستم، چون آدم وقتی ذهنش هوشیار نشده است و هنوز خواب است خیلی چیزها را درست نمی‌بیند و درست درک نمی‌کند ـ بخصوص عقربه‌های ساعت را. و حتّی اعداد هم معنا و مفهومشان را از دست می‌دهند. یکی از آن ۲۹۰۰تا آهنگ بی‌کلام داشت توی سرم رژه می‌رفت. هیچ‌وقت بعدازظهرها نمی‌خوابم، مگر اینکه بی‌خوابی سوی چشم‌هایم را ازم بگیرد. اگر هم قصدِ خوابیدن کنم وقتی سرم را روی بالش می‌گذارم که یکی از آن ۲۹۰۰تا آهنگِ بی‌کلام توی سرم در حال پخش شدن باشد. موسیقی در چنین موقعیتی هم برایم حکمِ قرصِ خواب‌آور را دارد و هم حکمِ یک هشداردهنده را. یعنی اینطوری می‌توانم مطمئن باشم که بیشتر از نیم ساعت در خواب نخواهم ماند؛ و نهایتاً یک ساعت. و در واقع با وجودِ این صدای موسیقی مغزم نمی‌تواند بیش‌ازحدِ ضروری توی خواب نگه‌ام دارد، و دو سه ساعتِ عزیزم را به باد دهد. نه؛ اجازه نمی‌دهم! اما می‌دانی چیست؟ همین‌که احساس کردم بعد از یک خوابِ بسیار کوتاه بیدار شده‌ام، دیدم آن‌قدری خواب دارم که دلم می‌خواهد تا آخر عمرم بخوابم. و دیدم بد هم نمی‌شد اگر می‌توانستم تا آخر عمرم بخوابم. توی خواب و بیداری، همانطور درازکشیده در حالیکه آن موسیقی داشت توی سرم رژه می‌رفت داشتم به یک صفحۀ نورانی نگاه می‌کردم. هرچقدر آن صفحه را بالا و پایین می‌کردم خواب دست از سرم برنمی‌داشت. یادم است آن زمانی که در توئیتر حضوری فعال داشتم، از صفحۀ نوتیفیکیشن‌ها به عنوانِ قرصِ «هوشیار شونده» استفاده می‌کردم. آخر می‌دانید که، آدم‌ها طبیعتشان آن‌قدر سخیف است که با چندتا نوتیفیکیشن و دیدنِ اینکه موردِ توجه قرار گرفته‌اند، آدرنالین به رگ‌هایشان می‌خزد و مثلِ چی سرِ حال می‌آیند. به‌شخصه خیلی به نوتیفیکیشن‌های توئیتر مدیونم، آخر هیچ‌گاه نمی‌گذاشتند نمازِ صبحم قضا شود. از طبیعتِ سخیفِ آدم‌ها و روش‌های موذیانۀ شبکه‌های اجتماعی برای معتاد کردنِ آدم‌ها به آدرنالین و «توجه» بگذریم چون اصلاً موضوعِ جالبی برای حرف‌زدن نیست.

ساعت نزدیکِ هفت بود و دلم می‌خواست به اندازۀ یک عمر بگیرم بخوابم. مادرم که مرا توی فلاکتِ خواب‌وبیداری دید ازم پرسید «بیدار شدی؟» و من هم با کمی مکث گفتم: نه، هنوز توی خوابم. درست است که سوالِ او سوالی نبود که ارزشِ پرسیدن داشته باشد و من می‌توانستم جوابش را ندهم (مثل خیلی از سوال‌هایش) و یا جوابِ تمسخرآمیزی بگویم، (تمسخری بیشتر از روی خوش‌رویی، و نه از سرِ تحقیر) ولی اینبار جوابم نه طعنه‌آمیز بود و نه جنبۀ شوخی داشت و نه کلماتی بودند که فقط از دهانم پریده باشد. وقتی می‌گفتم «هنوز توی خوابم»، یعنی هنوز توی خواب بودم. دلم هم نمی‌خواست بلند شوم ولی مسئولیتِ ساعتِ هفت مجبورم می‌کرد «به اندازۀ یک عمر خوابیدن» را فعلاً فراموش کنم و بگویم: سلامی دوباره، زندگی! البته اگر به «زندگی کردن» باشد، این روزها بیشتر از هر وقتی توی خواب‌هایم زندگی می‌کنم. حتّی می‌توانم بگویم شب‌ها با شوقِ همان زندگی کردن توی رویاهاست که به خواب می‌روم. آخر این اواخر، هر بار با داستانی جذاب‌تر از داستانِ فیلم و کتاب‌هایی که می‌بینم و می‌خوانم، مواجه می‌شوم. درست است که اغلبشان در واقعیتِ این دنیایی با نقص و ضعف‌هایی همراه است، ولی توی عالمِ رویا، هر کدام برای خودشان شاهکاری بی‌نقص است؛ گرچه بیشترشان را فراموش می‌کنم یا به پایان نرسیده از دنیایشان خارج می‌شوم، ولی طوری بهشان فکر می‌کنم و به خاطر می‌آورمشان که انگار ارزشمندترین داستان‌هایی هستند که کسی می‌تواند تجربه‌شان کند.

باری. نمی‌خواستم حرف به اینجا بکشد و منظورم از گفتنِ این حرف‌ها این نبود که بگویم واقعیتِ این دنیا بی‌ارزش است و ترجیح می‌دهم بیشتر توی دنیاهای خیالی‌ام باشم تا اینجا. نه. می‌خواستم بگویم حتّی اگر دلت بخواهد به اندازۀ یک عمر بخوابی هم، کاری یا وظیفه‌ای هست که باعث شود دوباره به این دنیا سلام بگویی. دو روز بیشتر نیست که با ستارۀ دنباله‌دارِ «هالی» آشنا شده‌ام. دنباله‌دارِ هالی یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین دنباله‌دارهاست و دلیلِ این محبوبیت هم این است که هر ۷۶ سال در آسمانِ کرۀ زمین به روشنی و با چشمِ غیرمسلح هم دیده می‌شود. البته فکر نکنم دنباله‌دارِ هالی به خاطرِ محبوبیتش بینِ مردمِ کرۀ زمین باشد که خیلی زود ـ زودتر از تمامِ دنباله‌دارهای شناخته شده و به زودیِ عمرِ یک آدم ـ به زمین سر می‌زند. این روزها گاه‌وبی‌گاه به دنباله‌دارِ هالی فکر می‌کنم و نمی‌شود هر بار این فکرکردن احساسِ خوبی بهم ندهد. هالی برایم درست تبدیل شده است به نمادِ زندگی؛ به نمادِ ظهور و افولِ یک فرد. هالی دنباله‌داری‌ست که هر هرکسی می‌تواند توی عمرش یکبار هم که شده، ببیندش. دنباله‌داری است که هر کسی می‌تواند خودش را جای او بگذارد و به بلندای زندگی‌اش به داستانِ این ستاره فکر کند. حداقلش هالی برای من یکی، بیش از هر چیزی که بگویی معنا دارد. من نمی‌دانم هالی به چه امیدی هر ۷۶ سال این همه مسیر را طی می‌کند و خودش را به ما نشان می‌دهد، ولی یقین دارم که هالی می‌تواند برای من انگیزۀ یک عمر زندگی‌کردنم باشد. انگیزه‌ای که هر روز و هر لحظه باعث شود رو به زندگی کنم و بلند بگویم: «سلام. می‌بینی؟ من هنوز هم هستم!»

  • ۱ گفت‌وگو
  • ۳۳۳ بازدید
  • ‎۸ مهر ۹۷، ۲۳:۱۸

گفت‌وگو

  • چه نوشته ی خوبی 
    حس و حالش به شدت  برام آشناس 
    لطف دارید. :)
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی