پیشنوشت: پیشتر گفته بودم، هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. چالشهایی هستند که همیشه به مبارزهشان میروی، و بدتر اینکه نه تو تسلیم میشوی و نه او؛ زمان تسلیم میشود: راند بعدی. امروز دوباره نوبت مبارزه بود. اما بر خلاف همیشه، اینبار او به میدان آمد و ندای هلمنمبارز سر داد. ناگفته نماند؛ کلمات تنها سلاحمان هستند ـ آن هم بدون صدا. گاهی این مبارزه بیشتر به بازی میماند ـ به گفتگوی دو کودک زباننفهم.
این دنیا ـ حتّی خیلی بیشتر از آخرت ـ مهم است و سرنوشت ساز. در این دنیا تصمیم گیری هست، تصمیم بر سر اینکه آخرتمان چگونه باشد. البته، تصویری که از آخرت ـ چه بهشت و چه جهنمش ـ داریم برایمان کمی نامأنوس و نامعلوم است.
در این دنیا میتوانیم عشق را تجربه کنیم، میتوانیم به کاری علاقمند شویم، میتوانیم طوری زندگی کنیم که میخواهیم، میتوانیم لذت ببریم ـ از خوشی یا ناخوشی حتّی. میتوانیم اختراعی انجام دهیم و یا اثری خلق کنیم ـ مثلاً فرزندی و یا کتابی ـ که باعث کمک به دیگران شود و ما را هم خرسند سازد ــ شاید که با تشویق، و یا با حس ارزشمندی.
و آن دنیا، آخرت چه؟ جهنمی دهشتناک و بهشتی برین؟ اجازه هست که بگویم این دنیا را ترجیح می دهم؟ با تمام سختیها و راحتی هایش؟ با غم و شادیهایش؟ نه؟ صحیح! از آن دنیا چندان آگاهی ندارم و نمیدانم که چه خبر است.
در ابتدا، روز حسابرسی و یا به قولی جاجمنتدِی وجود دارد. بعد از آن هم که یک دنیا عذاب و یا یک دنیا خوشی. این حرف چندان منطقی نیست. مگر نه اینکه زیبایی، با زشتی معنا پیدا میکند؟ اگر که یکسره عذاب باشد، و یا یکسره لذت و خوشی، همه چیز بیمعنی است؛ آن وقت نه عذاب، عذاب است و نه خوشی، خوشی!
البته. البته که خداوند فکر اینجا را هم کرده است. مگر میشود دنیایمان چنین کامل باشد ولی آخرت، چنان ناقص؟ یعنی خداوند ـ نعوذبالله ـ توانسته در دنیا چنان جایی درست کند که بخواهی در آن جاودانه شوی، ولی در بهشت از عهدۀ این کار برنیامده است و لذتی پیوستهی بیمعنی مهیّا کرده؟ اگر نظر من را بخواهی، خواهم گفت که هیچ از بهشت نگفته. نگفته تا در این دنیا هم بتوانی زندگی کنی ـ نگفته تا این ذلّت را بتوانی تحمل کنی. گر چه، ما که جایمان در درکات است؛ بیخود دلت را صابون نزن. ولی ناامید هم نباش، چرا که او رحمان و رحیم است، ستّار و غفار هم.
واقعاً با خودت چه فکر کردهای؟ تو میفهمی که تاریکی با روشنایی معنا پیدا میکند، ولی خالقِ روشنایی نه؟ خوشانصاف؟ به قول خاتمالنبیین، نسبت این دنیا به آخرت، نسبت رحِم است به این دنیا. فکر نکن چیزی را که تاکنون ندیدهای، و درک نکردهای، وجود هم نداشته باشد. از من میپرسی، میگویم که شاید خداوند همه چیز را راجع به آخرت نگفته است. گذاشته است خودت بالاوپایین کنی و تصمیمت را بگیری. دنیا را جایی مناسب برای ابدیت میبینی، ولی آخرت را نه؟
اگر به جنینی در رحم بگویی که در بیرون از این فضای تنگِ پرمشقتِ تاریک، زمینی وسیع و خرم با آفتاب و مهتاب پر نور و هزاران هزار نعمت و شادی وجود دارد آنقدر که در شمار ناید، او تمام اینها را محال میپندارد و فریب. زانکه مانند یک انسان کور، تصویری از آن ندارد. ادراک، منکرناک میشود از برای طمع و غرض. که جنین به خونی که میخورد طمع کرده و زندان تنگ را بر چیزی که درایت او فهم نمیکند، رجحان میدهد. پس گوشش کر میگردد و چشمانش، هممیرود. حجابی ژرف او را در بر میگیرد و تمام اینها خود خواسته است.
(متن کامل: کوشش بیهوده به ز خفتگی | الهام صباغی)
پانوشت: واقعیت این است که آگاهی داشتن به چیزی، به معنای باور داشتنش نیست. باور به سختی به دست میآید و نهادینه میشود. ولی آگاهی، خیر؛ به سهولت. دانستهها را باید گاهبهگاه پیش خود مرور کرد. هر گاه که این دنیا آنقدر برایت ارزشمند شد که خواستی در آن جاودانه شوی، به قبرستان برو. نه تفریحی، که از سر تأمل. اگر که تابوتی را روانه دیدی، با سیاهپوشان همنوا شو: لا اله الا الله... محمد رسول الله.... خودت را جای آن کسی بگذار که در تابوت خفته است، در لباسی سراسر سفید ـ در کفن. مُحرِم شو. لباس احرام به تن کن. در آینه خود را نبین ـ خودبینی را به کنار بگذار. سرت را شانه نکن ـ در سرای محشر همگی پریشانند. رمیِ جمرات است، جانت را کف دستت بگیر و بدو.... به راستی که حج، نمایش مرگ است ـ تئاتر مرگ. بلند بگو لا اله الا الله. با کسی حرف نزن. به سمت تابوت برو و زیرش را بگیر. در روایت آمده است که اگر چهار طرف تابوتی را گرفتی، گناهانت همگی پاک میشوند ـ همانطور که در مراسم حج. همگی، یک چیز را میخواهند بگویند: آخرِ کار همین است. و آخر کارت همین است. کمی اندیشه کن!
پانوشتی دیگر: تشکیک بد نیست که هیچ، خیلی هم خوب است. کسی که گاهی به خودش نهیب میزند: «این راهی که میروی، مطمئنی درست است؟» و به گفتگو مینشیند یا به فکر، کسیست که به راستی متعصب نیست و دنبالِ راه درستی برای گام نهادن است. او میخواهد که گامهایش را محکمتر و استوارتر بر زمین بگذارد. میخواهد که قامتش را چون کوهی راست کند و با افتخار و اطمینان بایستد.
و آخرین پانوشت: در این چند روز، همه چیز دست در دست هم داد که امروز این مطلب را بنویسم. پیوسته اتفاق...
- ۱ گفتوگو
- ۶۲۵ بازدید
- ۷ دی ۹۶، ۲۳:۲۳
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.