در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه
۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تداعی آزاد» ثبت شده است
‎۱۸ ارديبهشت ۹۷

پیش‌نوشت: عادت دارم هر روز، هزار کلمه به صورت تداعی آزاد بنویسم. زیادی وقت نمی‌گیرد ـ بیست-سی دقیقه. (عنوانِ «تداعی آزاد» را هم از فیلمِ The Sixth Sense 1999 الهام(!!) گرفتم یک‌هویی و تصمیم بر این شد که این متن پست شود. حوصله داشتید ببینیدش، جالب بود.) گاهی می‌شوند خاطره‌نویسی، گاهی می‌شوند جملاتی مبهم برای تخلیۀ روانی، گاهی می‌شوند افکاری پروبال گرفته و تحلیلی. و گاهی هم همه‌اش می‌شوند چرت‌وپرت ـ چرت و پرت. این کلمات پایین را که می‌بینید، جزئی از همان نوع نوشته‌هایم است. ویرایشش نمی‌کنم و غلط‌هایش را هم می‌گذارم باشد برای ابد، چون حتّی خودم هم قرار نیست بخوانمشان. در کل کار بیهوده‌ای به نظر می‌رسد؛ اینطور نیست؟! :)

جایم عوض شده است و اینجا احساس ناامنی می کنم. امیر نشسته است روی مبل و هر لحظه ممکن است رویش را برگرداند و این پایین را نگاه کند و ببیند در حال نوشتن ام. اما مگر نوشتن جرم است؟ نه اینکه جرم باشد، نوشتن یک امر خصوصی‌ست. لااقل تا وقتی که نوشته هایت را برای خودت نگه می‌داری، نوشته هایت فقط برای خودت هستند مگر اینکه از حیات خسته شده باشی و دار فانی را وداع بگویی. اوه! امیر بلند شد. خب حالا کسی نیست که نوشتنم را ببیند ولی میتواند صدایش را بشنود ـ صدای ترق ترقِ کیبوردِ پر صدایم را. البته تنها به این فکر می کنند که «او دارد می نویسد» و نمیدانند چی. و به راستی، مگر انسان‌ها چه می نویسند؟ از خودشان می نویسند بیشتر. افکارشان را می آورند روی کاغذ. خودشان را ثبت می کنند و حرفهاشان را مستدل. درست است که همیشه در حال تغییر است این افکار و یک نویسنده می تواند منکرِ نوشته های پیشینش شود، و یا از آنها ابراز تنفر کند. کسی مثلِ تولستوی حتی. میدانی، تولستوی هم آخرِ عمری از نوشتن یکی از شاهکارهای ادبیاتِ جهان پشیمان شد ـ جنگ و صلحش را می‌گویم. مثل من که از نوشتنِ پستِ قبلی پشیمان شده ام. به همین زودی! البته باید بگویم که نوشتۀ من واقعاً مضحک است در قیاس با یک شاهکار ادبی ـ ولی به هر حال، مثال زدیم مثلاً. اصلاً همان که شروع کردم به نوشتنِ سومین پاراگرافش، خواستم بیخیال این نوشتن شوم ولی گفتم نه، به طور خیلی خلاصه همه چیز را می‌گویم. و خلاصه هم شد آن متنِ مفصل! فرض کن به تفصیل می گفتم چه می شد. بگذریم. بگذریم دیگر اینجا ماندن فایده ای ندارد جز اینکه جوری بنویسم که انگار دارم بلاگ پست می نویسم و سرعت نوشتنم پایین بیاید.

خب گذشتیم. دیگر باید راجع به چه بگویم؟ آها، حجت کتاب خوان شده. امروز یک کتاب در مورد اقتصاد دادم بهش تا بخواند: مدل کسب و کار شما. کتاب خواندن از آن جایی که یک کار ذهنی‌ست، فکر را حسابی به کار می اندازد. شاید حین دیدنِ معنادار ترین فیلم ها هم فکرتان چندان نتواند به کار بیفتد و پروبال بگیرد، ولی در موردِ خواندن یک متن، این موضوع فرق می کند. همین خودِ خواندن، یکی از عجایب چندگانۀ جهان است. تا به حال به این فکر کرده‌اید؟ من وقتی که تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم، خیلی راجع به این موضوع فکر می کردم. حتی شاید قبل‌تر از اینکه بتوانم بخوانم، به پیچیدگیِ خواندن فکر می کردم. اما فکرم را نمی‌توانستم چندان پروبال دهم. نهایتاً با یک تعجب عمیق از کنارش می گذشتم. جالب اینجاست که حالا هم نمیخواهم خودم را درگیر این سوالِ پیچیده کنم. احساس می‌کنم حالش را ندارم. ذهنم خسته است. من حتّی راجع به این صدای درونی هم خیلی فکر می کنم. یعنی همین حالا، وقتی که داری این متن را می‌خوانی، همین صدا، دقیقاً همین صدایی که توی مغزت پیچیده است، مربوط به چه کسی ست؟ خیلی به این سوال هم فکر می‌کنم اما حقیقتاً عقلم به جایی قد نمی دهد  و نهایتاً با یک تعجبِ عمیق از کنارش می گذرم. ولی تا آنجایی که دقت کرده ام، نه صدای خودم است و نه صدای شخصی خاص. می‌توانم به عنوانِ «صدای ذهن» بپذیرمش و به این سوالاتِ بیهوده خاتمه دهم با تعریف یک ایده، نظریه و یا هر چیزی. تا همینجایش کافیست. به نظرم بهتر است این متن را پست کنم توی وبلاگ تا پستِ قبلی برود زیرِ خاک و از شرّش خلاص شوم. پانصدوپنجاه کلمه. چهارصدوپنجاه تا باقی است هنوز.

پی‌نوشت: اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم که دو جمله به کلمات بالا اضافه شد و دو جای دیگرش را هم یک مختصرْتغییری دادم که حاصلِ یک بازخوانی بود. نیم‌فاصله‌های استفاده نشده‌اش هم بروند به درک.

  • ۴۴۹ بازدید