حالا که فکرش را میکنم میبینم میشود موسیقی را با خیال راحت به زندگی و «وجود» تشبیه کرد و اصلاً این دو را یکی گرفت. و تبعاً «معنا» و کلام در موسیقی را هم میتوان همان معنای زندگی دانست.
تا حالا شده است که از موزیکی بدونِ دانستنِ معنای کلماتش لذت برده باشید و بعد وقتیکه معنای آن کلمات را فهمیدید یا در کلماتش غور کردید نسبت به آن احساس اشمئاز کرده باشید؟ این موضوع برای من یکی که زیاد اتفاق افتاده است. اصلاً یکی از دلایلی که اکثراً موسیقیِ بیکلام گوش میدهم و به ندرت سراغِ ترانههای فارسی میروم به خاطرِ لذت بردنِ بیشائبه از ذاتِ موسیقی است. چرا که اکثراً ترانهها معنایشان تممایهای از عشق دارند. از آنجایی هم که عشق یکی از پوچترین مسائلِ این جهان است نمیتواند جذابیتی برای ذهنی که در جستوجوی معناست داشته باشد، مگر اینکه راجع به پوچی و بیمعناییاش صحبت شود. با این حال میتوان صرفِ نظر از هر معنایی، نفْسِ عشق را به عنوانِ پدیدهای الهی، ماورایی یا حداقل پُر رمزوراز و پُر تبوتاب در نظر گرفت و تحت سیطرهاش به غایتِ خوشبختی دست یافت. در هر صورت نمیتوان قدرتمندیِ عشق را انکار کرد و معنا و دیدِ جدیدی که به آدم میدهد را نادیده گرفت. به قولِ حافظ، بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم. برای من هم نفسِ موسیقی آنقدر زیبا و مسحورکننده است که مجبورم بگویم بندۀ موسیقیام و به من چه که خواننده چه زری میزند، فقط میدانم که خوب زر میزند. و طبیعتاً از آنجایی که هالی هیمنه تمایل زیادی به آسمانریسمان بافتن و هر چیزی را به زندگی مرتبط کردن دارد، آن حرف را اینطوری هم میشود گفت: بندۀ وجودم و برو بابا تو هم با معنامعنا کردن هایت، بس است شورش را در آوردی؛ اصلاً سگی بگذار جانم، ما هم مردمانیم. (اینبار از مولوی. میبینید که هالی هیمنه آنقدرهام شعرندیده و شعرنشنیده نیست که خیال میکنید. حالا خودمانیم، دمت گرم گوگل.)
با تمامِ این حرفها باید بگویم من هیچ دشمنییی هم با معنا ندارم. معنای برخی آهنگها حتّی از موسیقیشان هم مسحورکنندهتر است. آدم میخواهد تا آخرِ عمرش به آن کلماتِ معجزهگونه گوش بدهد و خودش را در بیپایانی و رازآلودگیشان غرق کند، یعنی عملاً خودش را خفه کند. یعنی طوری شود که آدم اصلاً انسانیتِ خود را فراموش کرده، و درست مثلِ یک ربات زندگیاش را تماماً وقفِ یک عقیده، معنا، تفکر، مفهوم، ایدئولوژی ـ و هر کوفتوزهرمارِ دیگری ـ کند، و وقتی کیکِ مرگاندیشی به تنبانش افتاد تازه بفهمد که ای دلِ غافل... زندگی چه گوهر گرانبهایی بود و چه آسان از دستمان رفت. ولی گذشته از همه چیز، باید تعادل را رعایت کرد. متعادل باشید خانمها، آقایان. متعادل! البته ناگفته نماند که برای بنده دیوانگی هم جایگاهِ ویژهای دارد.
یعنی جایگاهی مثلِ تخمِ چشم؟
نه آقا، من خودم عینک میزنم و قبلاً هم زدهام چشمم را داغون کردهام.
و حالا که حرف از معنا شد بهتر است ناگفته نگذارم که من با کارهای به قولی «اجتماعی» ـ یعنی موسیقیِ اجتماعی، فعالیتِ اجتماعی، زندگیِ اجتماعی، شبکههای اجتماعی، تعاملِ اجتماعی، رویکردِ اجتماعی، و هر چیزِ اجتماعیِ دیگری ـ هم حال نمیکنم. یعنی در کل آدمِ آرمانگرایی نیستم من. یعنی دیگر نیستم. دردهایم هم دردناک شاید، ولی آنقدری عمیق نیست که بشود رویشان حساب باز کرد. اصلاً یک روزی دیدی همه چیز را گذاشتم و بیصدا رفتم و گورم را درستحسابی گم کردم از بس که آدمِ مزخرفی هستم. میدانم که هستم. خب بله دیگر، این تناقضات همواره وجود داشته است. خودم را نمیگویم، کلی گفتم. و اصلاً من خودم هم یک تکّه تناقضم آقا، یک تکّه تناقض!
در کل بیخیال این حرفها، موسیقی جدید چی داری توی بساطت؟
بیا، همین چند پک موسیقی جوابت را میدهد؟
جواب که نه، ولی برای مدتی کفاف چرا.
بیکلام:
۱. I Am Yours از Realy Slow Motion
۲. Mercy in Darkness از Two Steps From Hell
۳. Injection از London Music Works (برای فیلم ماموریت غیرممکن ۲)
۴. Cinematic Indie از Morninglightmusic
۵. Experience از Ludovico Einaudi
۶. Dandelion - Tribute To A Legend از Ivan Torrent (با اینکه این قطعه بیکلام نیست ولی بخاطر موسیقیِ بینظیرش ترجیح میدم اینجا قرار بگیره.)
۷. Aeorien از Really Slow Motion
۸. Under the Willow از Ryan Stewart
ترانه:
۱. Fly Like an Eagle از گروه Tierra Negra
۲. Bamboleo از گروه Tierra Negra
بهترینهای Yasmin Levy (در حالی که از نظر من این چند قطعه شاهکار است، اکثراً بقیۀ کارهایش حوصلۀ آدم را سر میبرد. در کل سبک خاصی دارد و اگر از یکیش هم خوشتان نیامد از خیر چندتای دیگرش هم بگذرید.)
۱. Una noche mas
۲. Locura
۳. [؟؟Unknow؟؟]
۴. Mi korason
۵. Me Voy
نوشتههای مرتبط: چند پک موسیقی (۱)