در انتظار هیچکس و هیچچیزی نباش؛ آن وقت است که خودت را پیدا میکنی..
***
قرار بود که کوتاهنویسی را برای مدتی کنار بگذارم، همچنین فعالیت در توئیتر را. از بس که توئیت کردهام، ذهنم عادت کرده است که بلندترین مفاهیم و حرفها را در قالب یکی-دو جمله و قصارمانند بگوید. تصمیم گرفتم که این عادت بد را به کنار بگذارم؛ البته ممکن است که بسیاری این کار را به چشم یک عادت خوب نگاه کنند، ولی در جایی که من ایستادهام، و در مسیری که در پیش رویم است، کوتاهنویسیها به هر صورتی که باشند، «بد» محسوب میشوند. با اینکه در این صورت قرار است بسیاری از جملات زیبا را از دست بدهم، ولی مسئلۀ مهم این است که مجبورم برای هر ایدهای که به ذهنم میرسد، حداقل دو بند بنویسم، یا نهایتاً برای یکیشان لااقل.
***
وقتی که از همه چیز دست کشیدی و امیدی هم به اتفاقی غیرمنتظره، و یا شانس نداشتی، این واقعیت را می پذیری که هرچه هست، خودت هستی، و هر اتفاقی هم اگر قرار است به وقوع بپیوندد، باز هم این خودت هستی که می توانی محققش کنی، نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر. آن وقت، به این یقین پیدا می کنی: تا که قدم برنداری، راهت کوتاه و مقصدت نزدیک نمی شود.
با حرف زدن، رویا پردازی کردن و خیال بافی، هیچ عملی انجام نمیشود. باشد، قبول که حرف زدن مقدمۀ انجام کار هاست و تا اینکه ندانیم قرار است چه بکنیم و از کدام راه برویم، حرکت کردن و دست به عمل زدن هم بی معنیست؛ همۀ این حرف ها درست، ولی بسیاری هستند که با این مقدمات مشغول میشوند و مشغول میمانند تا به ابد. کشتی شان در ساحل به گل نشسته است و منتظرند تا مد شود و آب، شناورشان کند، ولی آنقدر از آب دور هستند که حتی اگر سال ها صبر کنند، به نظر نمی رسد که آب به زیر پایشان برسد؛ بلکه بهتر بود این تا آن کشتی را رها می کردند و قایقی با چوب درختان درست می کردند و مسیر را، آغار...
بله، کوچکترین عمل، از بزرگترین خیالها و آرزوها، بزرگتر است..
- ۶۵۴ بازدید