در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه
۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفیدن» ثبت شده است

همیشه نیازی باید باشد که آدم را مجبور به حرکت کند. نیازهایی که موجودات مجبورند برای زنده ماندن و زندگی کردن آنها را مرتفع سازند. البته نه تنها زنده ماندن و زندگی کردن، بلکه حتی برنگشتن به عقب و پسرفت نکردن هم باعث می‌شود که برای زمین نخوردن روی تردمیلی که سرعتش زیاد شده است و هی زیادتر می‌شود، تندتر و تندتر دوید.

روحیه‌ی کمال طلبیِ انسان هم چیز عجیبی‌ست. می‌توان گفت انسان به هر جایی که در حال حاضر رسیده است، از صدقه سر همین روحیه‌ی انسانی است؛ اگر نبود، شاید هنوز هم انسان‌ها با سائیدن دو تکه چوب به هم آتش درست می‌کردند، و یا حتی کارشان به کشف آتش هم نمی‌رسید و با خوی حیوانیِ خام‌خواری تاکنون روزگار می‌گذراندند. اگر آن روحیه‌ی کمال طلبی در انسان‌ها نبود، فکر نکنم کسی پیدا می‌شد که این لغات را مکتوب کند و دیگری هم در حال خواندن آنها باشد! و شاید هزاران سالِ پیش در عصری همچون عصرِ یخبندان نسلشان از سرما منقرض شده بود، و یا حتی توسط جانورانِ درنده ...

بیایید به دور و اطراف خود نگاهی بیندازیم. مثلا سیستم آموزش و پرورش؛ کسی نیست که در طول عمر خود حداقل چند سالی را در آن نگذرانده باشد. مدرسه توسط معلمین، دانش آموزان را تربیت می‌کند و بهشان درس یاد می‌دهد، و در بین آنها دانش آموزانی هستند که قرار است به معلمینی تبدیل شوند که قرار است نسل بعدیِ دانش آموزان را تربیت کنند، و در بین آن نسلِ جدیدِ دانش آموزان هم دانش آموزانِ دیگری هستند که قرار است معلمانِ نسلِ آینده باشند و [چرخه‌ای ادامه‌دار] ...

همین مثال بالا برای اساتید دانشگاه و دانشجویان هم صادق است، برای حوزه‌های علمیه نیز. یا مثلا نویسندگانی که کارگاه‌های نویسندگی یا داستان‌نویسی راه می‌اندازند و تضمین کننده‌ی بقای نسلِ بعدیِ نویسندگان هستند. یا مثلا نوازندگان؛ اینکه موسیقی سنتی هنوز زنده است، به دلیل همین چرخه‌ی بقای نوازندگی بوده است. و مقوله‌ای از همه مهم‌تر، «علم». علم تاکنون به هرجایی که رسیده است، نتیجه‌ی بقای علومِ پیشین و زایش و متوقف نشدنِ رشد و تکاملش است؛ همچنین نسلِ انسان‌ها ...

ادیان نیز از این گفتار خارج نیستند. همیشه پیامبرانی وجود داشتند که فرستادگانِ خداوند بودند و پیام خداوند را به بندگانی می‌رساندند و شاگردانی را در آن مکاتب پرورش می‌دادند تا بقای «دین» تضمین شود؛ تا اینکه انسان چه بوده و چرا آفریده شده است و قرار است به کجا برود و چطوری رفتنش مشخص شود.

زندگیِ یک انسان هم چیزی به جز رسیدن به کمالش نیست. چیزی که گاهی در آن موفق است و گاهی هم نه؛ البته کمال چیزی نیست که یک انسان در طول زندگی‌اش به آن برسد. اما قبل از آن، ابتدا باید بقایش را تضمین کند(خورد و خواب)، سپس نوبتِ رشد و تکاملش می‌شود. در زندگیِ یک انسان، از کمال با عنوان «موفقیت» هم یاد می‌شود. البته قابل ذکر است که کمالِ انسان‌ها یا به عبارتی هدف از زندگی‌شان همیشه مسیری یکسان نیست و راهِ رسیدن به هدفِ هرکدام می‌تواند با دیگری متفاوت باشد.

می‌توان گفت هر چیزی که به وجود می‌آید به سوی تکامل خود می‌تازاند و از چرخه‌ای برای بقای خودش استفاده می‌کند، برای فراموش نشدن و از بین نرفتنش. رشد می‌کند، پیشرفت می‌کند، کامل‌تر و کامل‌تر می‌شود تا اینکه به هدفش که کمال است برسد. چیزِ ناقصی در ابتدا، و رسیدن به کمالی در انتها. همین هدف انگیزه‌ای برای بقاء می‌شود. می‌بینید؟ خیلی هم پیچیده نیست.

اما چرا «کمال»؟ آیا هدفی بهتر از کمال برای رسیدن وجود ندارد؟

چه هدفی بهتر از کمال؟ کمال هدفی‌ست که قادر است تمامیِ اهداف دیگر را در زیر مجموعه‌ی خود قرار دهد. مثلاً کمالِ انسانیت، انسانی‌ست که به دیگران ظلم نکند، عدالت را بر قرار سازد، به نیازمندان کمک کند و ... . حتی می‌توان گفت که آفرینشِ هستی و انسان هم به نوعی کمالِ خداوند است؛ زیرا تا وقتی که انسانی نباشد، وجودِ رازق بی‌معنی‌ست و قادر نیست تا رزّاقِ کسی باشد. اگر انسانِ خطا کاری نباشد، غفّار و ستّاری نیست تا گناهان او را بیامرزد و عیب‌هایش را بپوشاند. تا که کسی نباشد، فرستادنِ پیامبر برای آگاه کردن افراد هم امری بی‌معنی میشود. تا که عالَمی نباشد، کسی هم نیست تا در آن زندگی کند و این چرخه‌ی علّیت همچنان ادامه پیدا می‌کند...



  • ۷۵۲ بازدید

تغییرات همیشه محسوس نیستند؛ هستند، فقط محسوس نیستند، زیرا آنقدری نبودند که انتظارش را می‌کشیدی. یا اینکه ملموس نبوده اند، مثل آن رؤیایی که تحققش شده بود هدفی برای نفس کشیدنت، نبوده است. معمولا نمایان شدن تغییرات، همانند گذر ابر هاست؛ می‌گذرند، ولی حسشان نمی‌کنی. کمی دقت لازم است که خود را با چند وقت پیش مقایسه کنی، آن وقت متوجه خواهی شد که توده‌ای عظیم از ابرها که نه سرش پیدا بود و نه تهش، از آسمانِ وجودت گذر کرده است و به کلی محو شده.

اما همیشه اینطور نیست. برخی از تغییرات، شدید و گذرا هستند. مثل وقتی که بدون هیچ دلیلی(همیشه دلیلی هست، ندانستنش حاکی بر عدمش نمی‌شود)، دلت آنقدر می‌گیرد که دنیا در نظرت تیره و تار می‌شود. انگار ابرِ سیاهِ عظیمی سراسر آسمانِ وجودت را پوشانده است و مانع از ورود پرتوهای خورشید به سرزمینت شده. ظلمتی ناتمام، تمام وجودت را فرا می‌گیرد. در این شرایط بهتر است حرکتی انجام ندهی، که شاید چاهی بر سر راهت وجود داشته باشد، یا پرتگاهی درست چند قدمی جلوتر در مقابلت...

اما به کنار از این حرف‌ها، دلم می‌خواست جواب آن سوالی که پرسیده بود: «آیا نسبت به چند روز قبل، تغییری در خود حس کرده‌ای یا نه؟» را بدهم، ولی سکوت مانعم شد. می‌خواستم بدانم در این چند روز که کمی مطالعاتم تخصصی‌تر شده است، چه تغییراتی کرده‌ام، اما سخت می‌شود به این زودی چیزی را حس کرد...

  • ۵۱۳ بازدید