کاش میشد در اوج مشکلات یا بین دوراهی های سرنوشت ساز، خود را سپرد به دست سرنوشت؛ خود را رها کرد در رودخانهای خروشان، یا دریایی مواج. که وقتی چشمهایت را باز میکنی ببینی همه چیز مرتب است و به ساحلی امن رسیدهای. آه که نمیشود.
اما، چرا نشود؟ دقیقاً همین لحظه که چند کلمی پیش را مینوشتم، شد! مشکلی که تمام ذهن مادرم را مشغول کرده بود، درست همین لحظه برطرف شد. شاید خداوند میخواهد بدین صورت به من بگوید غمت نباشد، توکل بر من کن، میگویم به کدام راه بروی. چقدر در این لحظه این اتفاق را نیاز داشتم. ممنونم از تو ای پروردگارم. ممنونم که زندگیام را خودت جهت میدهی. بار اولی نیست که حکمت کارهایت برایم آشکار میشود. میدانم هرچه که میکنی، خیرم در همان است. خودت گفته ای که جنبندهای وجود ندارد که روزیاش بر من نباشد و من به این یقین دارم. درست است که گاهی در اعتقادم سست میشوم، ولی تویی که نمیگذاری به کلی خُرد شوم. ستون و تکیهگاهم تو هستی، ببخش که گاهی نادیدهات میگیرم در حالی که همیشه هستی و به لطف توست که نفس میکشم. تویی که این شکایتنامهای که داشت شروع میشد را به ستایشنامهای تبدیل کردی. پاک و منزهی تو. ببخشای بر این بندهی خطاکار. راهِ پر فراز و فرودی در مقابلم دارم و تنها امیدم به این است که تو را همیشه در کنارم دارم. میدانم که در این راه کمکم خواهی کرد، همانطور که تاکنون کردهای. بار خدایا، تو چه عظمتی داری! الله اکبر. تو چه قدرتی داری! الله اکبر. تو چه لطف و مرحمتی داری! الله اکبر...
6 مهر 96
- ۰ گفتوگو
- ۵۱۴ بازدید
- ۱۱ مهر ۹۶، ۲۱:۴۸
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.