روزهای دلگیری شروع شده. البته نه مثل سالهای سابق؛ سالهایی که اول مهر، شروع فاجعه بود. این حس انزجار از شروع مدرسه، هیچگاه ترکم نکرد. باید حداقل یکماهی به مدرسه رفتوآمد میکردم تا از بین برود. البته نه تنها عادت کردن، بلکه شاید نمرههای خوب و حس برتری بود که دلزدگی نسبت به مدرسه را ازم دور میکرد و آن را قابل تحمل میساخت به نظرم. اینکه دیگر قرار نیست از سر اجبار صبحها زود بیدار شوم، خوب که نه، بد هم نیست. بگذریم.
امسال که شروع پاییزش تقریباً با آغاز دههی محرم یکی شده، روزها حال و هوای دیگری دارد. بخصوص این دو سه سال که از شروع محرم، چشم به انتظار اربعین و کربلایش مینشینی... نمیدانم چطور میشود حال و هوای محرم را با کلمات بیان کرد. این سالهای اخیر، محرم برایم دیوارِ حائلی بین سالهای تکراریِ عمرم شده است. وقتی که روی آن میایستم، میتوانم ببینم چقدر پیشرفت کردهام یا پسرفت. تا همین چند ماهِ پیش، بزرگترین اتفاق زندگیِ من محرم بود؛ خوشبختانه دوباره متوجه شدم که هنوز هم بزرگترین اتفاق زندگی همان است. دیشب بود که در اوج تاثّر، خواستم با توئیت کردنِ این جملات خودم را حداقل کمی سبک کنم: «غم، معنا را از دنیا نمیدزدد؛ تنها روپوشِ معنا را از روی آنچه که معنایی ندارد، برمیدارد.» و «همه چیز چه بد در نظرم بیمعنی شده...»
محرم، پر از رشادت است. پر از آرمان است. پر است از محبت، عشق، ایثار، بزرگی، هدف، درس، به خود آمدن، خوبی، شور، زیبایی، عبرت، مردانگی، وفاداری، آزادگی، ارزش و ... . ظلم و ستم و بدی و نامردی و دیگر بدیهایی که در آن بوده، هست، ولی آنها برای ما نیست؛ آنها چیزهایی نیست که از محرم باقی مانده. از محرم فقط خوبی میماند برای آنکه دلش به سرای حزن سید الشهدا وارد میشود و اشک میباراند، با این تفاوت که حزن و غمش، سازنده است. به جای اینکه از دنیا سیر شوی و به فکر چگونه خاتمه دادن به زندگیِ بیمعنیات شوی، به فکر این میافتی که حال باید چکار کنی و چگونه باید به زندگیات معنا بدهی. به فکر هدفی بسیار بلند میافتی...
این غم، متوقف کننده نیست بلکه آدمی را به جریان میاندازد تا در مردابِ وجودِ خودش نگندد. این غم و دلتنگیای که از آن بیتاب میشوی، همهی رنگهای خیالی را در نظرت بیرنگ جلوه میدهد. دلت را از دنیایی که پشیزی نمیارزد، سیاه میکند ولی به خودت و این چند روزِ زندگیات ارزش میدهد. آنگاه آسان میتوانی زندگیات را وقف هدفی بزرگ کنی و حتی برای آن از جانت بگذری. آن گاه است که واقعاً وجودت ارزشمند میشود. آن وقت است که معنا پیدا میکنی و نفس کشیدنت حرام کردنِ اکسیژن نمیشود و جهان از اینکه تو را در خود دیده، به خود خواهد بالید.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
- ۰ گفتوگو
- ۷۸۵ بازدید
- ۱ مهر ۹۶، ۱۹:۵۸
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.