آدمی با «نوشتن برای خود»، بهتر خودش را میشناسد. حتّی، میفهمد که طرز فکرش چگونه است. بیشترْ بودنِ خودش را حس میکند. بیشتر به خودش وابسته میشود. و حتّی گاهی، بیشتر عاشق خودش میشود... مینویسد و خیالش راحت میشود که حرفهایش، زده شدهاند، مکتوب شدهاند. مینویسد، گاه میپندارد که برای هیچکسی نمینویسد، اصلاً مینویسد که بسوزاندشان، ولی غافل است از اینکه خودش آن کسی هست که حرفهایش را میخواند؛ میخواند و مینویسد. مینویسد و میخواند. او برای خودش مینویسد، مینویسد تا تنهاییاش را با همدمش قسمت کند. او هرچه که بیشتر بنویسد، بیشتر شیدای بودنِ آن کسی میشود که با زبانِ کلمات، با او سخن میگوید. او، مینویسد چون نیمۀ گمشدهاش را یافته است... او خودش را میخواند و میخواند، و نادانسته، به خودش نزدیکتر و نزدیکتر میشود.
***
دلم میخواست این پستْ پربارتر از این باشد ولی چه کنم، زمانی که وقتش بود، ننوشتم و حالا، دیگِ حوصله سر آمده است. حقیقت همین است؛ ما، با خواندنِ دیگران -خواندن به معنای کلی- یا از آن شخص خوشمان میآید یا از آن متنفر میشویم. خواندنِ کسی، مثل این است که با گاردِ باز، به مبارزه بروی. چرا این حرف را میزنم؟ برای مثال، میشود یک شخصِ دزدِ رذلِ پست را در نقشِ اولِ رمانی قرار داد و با برجسته کردنِ برخی افکار و افعالش، او را دوستداشتنی ساخت. منظورم در اینجا از خواندن، خواندنِ روایتیست زنده، مکتوب، یا مصوّر شده از زندگیِ شخصی. در وجود هر شخصی، هر چند پست و فرومایه، خوبیهایی وجود دارد. ذاتِ آدمی با خوبیها عجین شده، پس به سوی خوبیها نیز کشش پیدا خواهد کرد. هرچقدر که بیشتر در وجودِ کسی خوبی ببیند، به سمت آن، بیشتر کشیده میشود.
پینوشت: منظورم در این پست از برای خود نوشتن، دقیقاً چه بود؟ این مطلب را [یا حداقل پینوشتش را] بخوانید.
- ۴ گفتوگو
- ۵۲۱ بازدید
- ۲۶ آبان ۹۶، ۲۳:۱۸
گفتوگو
خواهش میکنم...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.