کسی نمیتواند گذشتهاش را پاک کند و یا منکرش شود؛ ولی میتواند از آن دل بکَنَد، به سختی. گاهی، این سختیِ دلکندن از برای آن است که آدمی مطمئن نیست که در روزهای پیشِ روی، روزهایی به خوبیِ گذشته پیدا کند. گاهی هم حسرت، به بندش میکشد و نمیگذارد از گذشته فاصله بگیرد؛ حسرتِ از دست دادنِ گذشتهای که میتوانست حالِ خیلی بهتری برایش رقم بزند. تا وقتی هم که در حسرتِ گذشته گیر کرده باشد، آینده را نخواهد یافت. آینده در مقابلش است، ولی تو گویی اصلاً نمیبیندش...
حسرت، ریشه در ضعف آدمی دارد. کسی که در حسرتِ انجامِ کاری میماند، ضعف خودش را پذیرفته. به جای اینکه کاری را انجام دهد، تنها امتحانش کرده، و پس از کمی سختی، دست از انجامش کشیده است. به قول دوستی: تو یکبار بیشتر زنده نیستی؛ خودت را به کاری که نمیخواهی، وادار نکن. در این دنیا، باید کارها را انجام داد، نه اینکه امتحان کرد. کاری را که میخواهی، باید با تمام وجودت انجام دهی، حتی اگر در ابتدا سخت باشد، حتی اگر فکر کنی از پسش برنمیآیی؛ نه، باید با تمامِ قوا به مبارزهاش بروی. زندگی سراسر مبارزهست، باید پیروزی را یاد بگیری؛ باید به دنبال آینده باشی، باید از گذشته دل بکنی. زندگی، محل گذر است، یکبار هم بیشتر راهت به آن نخواهد افتاد؛ بعدها حسرت، گریبانگیرت نشود...
قسمتی از کتاب ابوالمشاغل، اثر نادر ابراهیمی:
زندگی، در بسیاری از لحظهها، عاری از هر نوع معنا و مفهومیست. این ما هستیم که با مجموعۀ عملکردهایمان، به آن، معنا و مفهوم میبخشیم.
زندگی، مستقل از زندگان، حتی اگر وجود داشته باشد هم چیز قابل بحثی نیست. این ما هستیم که به زندگی، زندگی میبخشیم؛ و به اینگونه، این ما هستیم که مستقیماً مسئول شکل و محتوای زندگی هستیم.
ظرف، مسألهیی نیست. مظروف، موضوع مورد بحث ماست.
و انسان، مظروفِ ظرفِ زندگیست.
انسانِ امروز، فردا و فرداهای آینده...
پینوشت: معلوم است که دارم برای روزهای سختی آماده میشوم، وگرنه اینمقدار از خوداَنگیزشی، بعید است. البته برداشت اشتباه نشود؛ سخنان بالا، یک مشت حرفِ انگیزشیِ بیارزش نبود؛ سرنوشتمان به همین اعتقادات گره خورده است، به باور داشتن یا باور نداشتنِ همین حرفها؛ به ایمانمان.
- ۲ گفتوگو
- ۴۶۴ بازدید
- ۲۸ آبان ۹۶، ۲۲:۲۳
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.