در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه

دیده‌ای؟ مردهای میدان نبرد، تا آخرِ جانشان ایستادگی می‌کنند، می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند، می‌کشند و کشته می‍شوند. گاه ناشناسانی هستد بزرگ، گاه بزرگتر از تمامِ بزرگان شناخته شده. می‌تابند، مثل خورشید؛ کاری ندارند کسی نگاهشان می‌کند یا نه، کاری که می‌دانند درست است را انجام می‌دهند، حتی اگر به بهای سوختن و تمام شدنشان باشد؛ حتی اگر بهایش خونِ در رگ‌هایشان باشد؛ حتی اگر آن ایستادگی، به زمین بیندازدشان.

انسان‌ها همیشه در جنگ‌اند؛ همیشه در میدان نبرد هستند. گاه در مقابل خود شمشیر می‌کشند، گاه در مقابل سختی‌های راهشان، گاه در مقابل غم‌هایی که به قصد نابود کردنشان به آن‌ها نزدیک می‌شوند، و گاه در مقابل همدیگر، در مقابل ظلم، در مقابل جهل. گاهی هم به جنگِ باطلی می‌روند که در برابرِ حقیقتشان به گردن‌کشی ایستاده است.

و حقیقت، این رازِ نهفته، این شمشیر دو دمِ افسانه‌ای که در هر برهه از تاریخ، عده‌ای چند مدعی بوده‌اند که در دستش دارند. در این بین تویی که باید تصمیم بگیری کدام شمشیرِ حقیقتْ اصلی‌ست و کدام‌یک تقلبی. دانستش گاهی به سادگیِ تشخیص روز و شب است؛ اما گاهی هم اوضاع گرگ‌ومیش می‌شود و می‌مانی که دمِ صبح است یا دمِ غروب. گاه در برزخی گیر می‌کنی، برزخی بین حق و باطل. گاه شکاک می‌شوی و حقیقت را به دست همه می‌بینی، و به دست هیچ‌کس نمی‌بینی. گاهی سهمِ تو سرگردانی می‌شود و به دنبال نوری مبهم، به راه می‌افتی و سراب‌ها می‌بینی، ولی آب، نه؛ سراب‌هایی که فرسنگ‌ها جابه‌جایت می‌کند. گاه خودت را در مرزهای حق می‌یابی و گاه در دلِ باطل.

اما گاهی هم راهِ خودت را پیدا می‌کنی، سحر می‌دمد و خورشید را با ذره‌ذره‌ی وجودت احساس می‌کنی.


****


در خلال روزمرگی‌هایم، دیدن سریال مختارنامه تنها اتفاق مهم این روزهایم است. امشب قسمتِ کشته شدنِ یارِ راستینِ مختار بود؛ کیانِ ایرانی، کیسانِ ابوعمره. کسی که به دور از نژادپرستی، مردانه پای مختار ایستاد، تا آخرین قطره‌های خونش؛ خونی که از سرِ جهلِ دوستانِ نادوست بر روی زمینِ نبرد ریخته شد. خونی که از سرِ جهلِ دوست ریخته شود، دردش بارها بیشتر از دردِ جاری شدنِ خونی است که از سرِ کینِ دشمن باشد. عهدهای کوفی؛ چه کشید مولایمان علی(علیه‌السلام) با جهلِ کوفیان؛ چه شد ماجرای نامه‌هایی که حسین(علیه‌السلام) را خوانده بودند... مختارنامه سوگنامه‌ایست که این قسمتش بیشتر از همه درد در خودش جای داده بود.

  • ۰ گفت‌وگو
  • ۶۴۷ بازدید
  • ‎۱۲ آبان ۹۶، ۲۳:۲۸

گفت‌وگو

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی