در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه
‎۹ آذر ۹۶

امروز، هر کلمه‌ای که کمی نگاهش می‌کردم و در آن خُرد می‌شدم، برایم غریب می‌شد و ناشناخته. آخر از خودم خجالت کشیدم، و یا آن‌ها از من خجالت کشیدند. یعنی من فراموش‌کار شده‌ام یا آن‌ها از دستم فراری‌اند؟ مگر چه کرده‌ام؟ نان‌ونمکتان را خورده‌ام و نمک‌دان شکسته‌ام؟ نه تو را به خدا، بگویید، قهرتان از برای چیست؟ یا اینکه، من در نظرتان حقیر و غریب شده‌ام؟ گمان نکنم، آخر شما، همۀ دارائی‌ام هستید. نه، نه اینکه من مالک باشم و شما بَرده؛ من خاکسارم و شما سرور؛ بنشینید، بفرمائید، سفره‌ی کوچکمان و حقیرانه‌یمان تنها با حضور شما گرم می‌شود و نورانی و پررنگ، پرنقش، پرمِهر، زیبا...

آخر، به غیر از شما، هیچ کسی را ندارم؛ اگر شما نباشید، با که بگویم حرف‌هایی را که بر دلم سنگینی می‌کند؟ بدون شما، من یک تمام‌شده‌ام. یک تمام‌شده، به‌سرآمده، پُرشده؛ کسی که نمی‌داند به چه صورتی باید سنگینی‌اش را کم کند، نمی‌داند چطور می‌تواند خودش را خالی کند، و سبُک، و رها، و نهایتاً، پرواز بر فراز آسمان‌های آبی، لابه‌لایِ ابرها...

تنهایم نگذارید، که با وجود این حوصلۀ سررفته و دیگِ خالی، فکرِ دردکشیده و این ذهنِ خسته‌ام تنها به مرهم شما تاکنون زنده مانده است...

  • ۲ گفت‌وگو
  • ۴۱۱ بازدید
  • ‎۹ آذر ۹۶، ۲۳:۵۴

گفت‌وگو

  • هوا را از من بگیرید،کلمات را نه!:)
    واللاه! :)
  • سوره ی مزمل بخوانید...
    وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلا..
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی