دیدهای؟ دیدهای که گاهی آدم میمیرد؟ نه که زیر خاک شود، نه! در خودش میمیرد؛ در خودش خاک میشود. راه میرود، میبیند، میخورد و میشنود، ولی دهانش بسته است. در ذهنش هم چیزی برای بیان نیست ـ حتّی یک کلام! و نه هیچ اندیشهای! او مرده است و مبهوت در زندگانیِ زندگان.
”به چه شوق، زندگی میکنند؟!“
”نمیدانم! من نمیدانم!“
+ همچنان دارم روزهایم را به ”کلیدر“ خواندن میگذرانم. تاکنون اینچنین در کتابی غرق نشده بودم. امشب میرسم به جلد هفتمش. تقریباً هزاروپانصد صفحهاش را خواندهام و فقط هزارتای دیگر مانده.
- ۶ گفتوگو
- ۷۰۷ بازدید
- ۲۰ دی ۹۶، ۱۲:۰۱
گفتوگو
شاید شما هم درگیر عطشی شدهاید، عطش فکری،یا چیزی، یا کسی،یا راهی، یا تحولی یا اصلا پرسشی بیپاسخ؟! این مُردن نیست،عطشی است که دهانتان را بسته، ذهنتان را در سکون محض و چشمانتان را مبهوت زندگی زندگان ساخته است...
می نویسید هر روز؟
بله همینجا یک ارجاع داده بودین در یک پست کامل درباره صفحات صبحگاهی خوندم.
اگر ایمان دارید صفحات صبحگاهی به نوشتنتون کمک میکنه نگذارید برای بعد؛ زودتر شروع کنید:)
آقای امینی شوق انجام یک کار شاید یک سال بعد با ما نباشه. تا شوقش هست شروع کنید و به هیچ عنوان هیچ روزی رو بدون تلاش برای هدفتون از دست ندید.موفق باشید :)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.