قبلاً گفته بودم: هرچقدر که داشتن یک کتابِ خوب برای خواندن برایم آرامشبخش است، به همان اندازه، اتمام آن کتاب و انتخاب کتابِ بعدی، سرگردانم میکند و یکی دو روزی شاید وقتم را بگیرد و پریشانم کند.
بعد از اتمام ”همسایهها“ی احمد محمود، نهایتاً رفتم سراغ ”بیگانه“ی آلبر کامو با ترجمۀ جلال. این کتاب را قبلاً نشان کرده بودم. جلال در مقدمۀ این کتاب، مقالهای از ژان پل سارتر ـ که به تفصیل راجع به «بیگانه» نوشته است ـ را ترجمه و خلاصه کرده. قبلاً چندین بار راجع به این کتاب حرفهایی ضدونقیض شنیده بودم و پیشانگارههایی راجع به آن داشتم و خیلی بر سر انتخابش کلنجار رفتم. نهایتاً انتخاب شد. شروع کردم. سارتر داشت دربارۀ «پوچی» میگفت و راجع به «مرسو»، قهرمان داستان. مقدمه را که میخواندم، گویی که من مرسو بودم و در حرفهای سارتر، خودم را میدیدم. خواندن آن چند صفحه برایم خیلی طول کشید. حین خواندنش مدام ذهنم میرفت توی همین نوشتههای اخیرم و انگار که داشت راجع به من حرف میزد.
خب اینها را دارم میگویم که چه؟ منظورم چیست؟ هیچ! هیچ منظوری ندارم. فقط میخواستم بگویم که ناراحت شدم. کاش که اصلاً سراغ این کتاب نمیآمدم و یا حداقل مقدمهاش را نمیخواندم. البته با آن حال هم چیزی فرق نمیکرد. حالا میدانم که دقیقاً چهام هست ولی آن موقع نمیدانستم. قبلاً نمیدانستم که توی چاه افتادهام، ولی حالا میدانم که کجایم. حالا مدام «گفت، گفتم»ام را به یاد میآورم، «۹۶، سالی که گذشت» را به خاطر میآورم، و حتّی همین «دلم سفری میخواهد بیانتها»یی را که چندبار قصد کردم بروم و حذفش کنم. دلم میخواهد همۀ نوشتههای دو ماه اخیرم را حذف کنم ـ از همان «شروع میکنم ولی...». نوشتن خطرناک است. نوشتن بخصوص وقتی که از خودت بنویسی خطرناکتر هم میشود. همهاش ریسک است. خودت را برای خودت شفاف میکند؛ و حتّی بیشتر از آن، مسیرت را مشخصتر میکند و حسابی چکشکاری میشوی. تثبیتت میکند؛ محکم و استوارت میکند. حرفهایت را به عقایدت مبدل میکند. مدام روشنترت میکند و سایهها محو میشوند و ابهامات، کم. همۀ اینهایی که گفتم خوب است؛ اما وقتی خطرناک میشود که میخواهی حرفی بزنی که حرفهای گذشتهات را نقض میکند، ولی دیگر نمیتوانی؛ دیگر خیلی سخت میشود. دیگر باورت شده است که حرفهایی که قبلاً گفتهای، حرفهای خودت بوده است. به حرفهایی که بیشتر از سر احساساتِ زودگذر هستند و افسردگیهای موقتی و دگرگونیهای ناپایدار، ایمان میآوری. از مسیر اشتباه میروی، و آنقدر ادامه میدهی تا جایی که مفهوم «مسیر اشتباه» در نظرت تغییر میکند و همه چیز دگرگون میشود.
آجر اول را کج میگذاری و تا آخر، دیوارت کج بالا میرود. شاید بزرگترین اشتباهم این بود که خودم را «جستوجوگر» نامیدم و این جستوجوگر را تعریف کردم. و از آن بدتر «در جستوجوی زندگی» را شعار خودم قرار دادم. شعارها حتی بیشتر از نوشتن خطرناکند. گاهی واقعاً خودت را گم میکنی و از خودهای اشتباهیات فاصله میگیری، اما برای اینکه زودتر از سرگردانی رهایی یابی، به گذشتهات رجوع میکنی و شعارت را میبینی، و نوشتههایت را. سعی میکنی دوباره همانی شوی که قبلاً بودهای. آنقدر خودت نبودهای که دیگر به بیخودیبودن عادت میکنی و فکر میکنی حقیقتاً همان هستی. از خودت فاصله میگیری و دورتر و دوتر میشوی.
حالا شاید خیلی ناراحت باشم. خودم را حسابی گم کردهام. نمیدانم کیستم. نمیدانم این کسی که اینجا هست، کیست. آیا واقعاً این شخص، خودم هستم؟ این تجددگرای سنتستیز، من هستم؟ حقیقتاً این همانی هست که بودهام؟ و آیا آن سنتگرای خوشخیال، خودِ حقیقیام میباشد؟ من کیستم؟
اگر خودم را به یک کارتِ حافظه تشبیه کنم، دست به همان اندازه که یک سنتگرا هستم، یک تجددطلب هم هستم؛ هر دو به یک مقدار. به همان اندازه که اهل دین هستم، بیدین و کافر هم هستم. و حالا به جایی رسیدهام که هر دوی این شخصیتها به اندازۀ هم سنگینی دارند و بین یک خلأ گیر کردهام. حالا اگر تمام آن کارت حافظه را هم پاک کنند، هیچ فرقی به حالم نمیکند. خالی خالی شدهام. به دوراهی رسیدهام؛ شاید هم چندراهی. حالا دیگر تنها خودم هستم که میتوانم تصمیم بگیرم که چه کسی باشم و چگونه باشم. و این چه تصمیم دشواریست. آدمِ گذشته را انتخاب کنم یا همینی باشم که بهتازگی شدهام؟ نمیدانم. نمیدانم! تصمیم آسانی نیست. انتخاب دشواریست.
قبل از نوشتن کلمات بالا، دو دل بودم برای خواندنِ «بیگانه»، و اگر راستش را بخواهی، حتّی میترسیدم که خواندنش بیشتر من را از خودم دور کند. اما حالا که به اینجا رسیدم، تصمیمم عوض شد. میخوانمش. شاید بعد از بیگانه، «افسانه سیزف»اش را هم بخوانم. حالا میدانم که بر سر دوراهی ایستادهام. میدانم که میخواهم برای مدتی، تماشاگر باشم، تا «در جستوجوی زندگی». این هم شعاری دیگر. ببینم به کجاها میکشاندم.
پینوشت: نگارندۀ این مطلب پس از خواندن کمی از داستان فهمیده است که شخصیت «مرسو» با او تفاوتهای بسیاری دارد.
- ۰ گفتوگو
- ۴۶۸ بازدید
- ۶ فروردين ۹۷، ۰۰:۴۱
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.