پر از حرفم، یا لااقل احساس میکنم پر از حرف هستم. البته که این احساس دروغ نخواهد گفت، چون فکر نکنم کمکی به بهتر زندگی کردن و بقای انسانها کند، و از غرایز نشأت گرفته باشد. دیدن و خواندنِ روایتهایی که روح پرسشگر انسان را به تکاپو میاندازد و تمام بندهایی که در ذهن به قانونی خللناپذیر تبدیل شده بود را پاره میکند و پیش میرود، آدمی را پر از حرف میکند ـ چنین شگفتیهایی گاه آدمها را لبریز میکند طوری که هیچ چیزی نمیتواند بر زبان بیاورد و زبانش الکن میشود. پر از حرف هایی میشود که سعی دارد پاسخِ پرسشی باشد؛ پندارهایی که در ناخودآگاه ریشه میدواند و کم کم به قلمرو خودآگاه انسان نفوذ کرده و همه چیز را دگرگون میکند، و یا حداقل جزئیاتی را به دنیایت اضافه میکند که ویروسوار تکثیر میشوند، و گسترۀ تغییراتت هم پهناورتر ـ و گاه چنان پیش میرود که یکباره به خودت میآیی و میبینی دیگر خودت نیستی. میبینی این منی که عاشق سفر بود و می خواست از همه چیز دل بکند و همه را پشت سر بگذارد، یکباره تبدیل شده است به یک موجودِ انزواطلبی که هیچ گاه حاضر نیست گوشۀ تنهاییاش را رها کند و گویی کمال زندگیاش در همین تنهاییست. انگار اویی که همین چند وقت پیش دلتنگیهایش را فریاد میکشید و تنهایی را وحشتناکترین عذاب عالم می دانست، همینی نیست که عزلت گزیده و از هرچه غیر از تنهاییست متنفر است... کم کم مجبور میشوم به چرخش ستارگان ایمان بیاورم، و به حرکت سیارات، و به مقدرات، و تغییر مکرر فصلها، و اینکه هر کدام ستاره ای در آسمان داریم که سرنوشتمان با آن عجین شده است. چه میدانم، شاید این فرضیه بتواند سرگردانی و پریشانی و دگرگونیهایمان را از پیچیدگی در بیاورد. همیشه که آدم نمیتواند به حقیقتِ مطلق برسد ـ یا اینکه رسیدن به آن دوایی از دردش دوا نخواهد کرد. یکبار هم تسلیم جادو شو، انگار کن معجزه ای در کار است، و به چیزی اسرارآمیز باور داشته باش. آن بیرون چیزی هست. آن بیرون اتفاقاتی در جریان است. احساسات همیشه دروغ نمیگویند.
+ روایتهایی وجود دارد که نمیشود دنیا را بدون آنها تصور کرد. یعنی همیشه پیامبری هست برای ابلاغشان، و وجودشان ورای زمان و مکان است. و The Matrix هم یکی از آنهاست.
- ۳ گفتوگو
- ۳۶۴ بازدید
- ۱۳ تیر ۹۷، ۰۰:۵۶
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.