گاهی، توی زندگی، درست مثل اینچنین لحظاتی، عمیقاً راجع به زندگیام فکر میکنم، راجع به ارزشمندی، و آنقدری توی سرم سروصدا میشود که دیگر حرفهای خودم را، نه، افکارِ خودم را، نمیفهمم. گاهی، شدیداً افسوس میخورم از اینکه چرا نمیتوانم برخی از علایقم را دنبال کنم ـ یعنی فرصتش را ندارم، یا شرایطش را. گاهی، مثل چنین لحظاتی، حسابی هوایی میشوم، یعنی بهتر اگر بگویم، جوگیر ـ بخصوص وقتی یک ساعتی را توی یوتیوب به دیدنِ مبارزات رزمی و بوکس مشغول باشم. گاهی، وقتی عمیقاً جوگیر میشوم، میخواهم بروسلی شوم ـ یک استادِ فیلسوفِ هنرهای رزمی. آخر این روزها دارم سریالِ بروسلی را دنبال میکنم و مدام مشتی سنگین میخورد توی صورتم و وقتی به خودم میآیم و حریف را ورانداز میکنم، میبینم علاقهام به رشتههای رزمی آن مشتِ سنگین را حوالهام کرده. البته، میدانم؛ مبارزه و جنگیدن در زندگی پایانی ندارد، ولی قدرت، فانی و زوالپذیر است. بروسلی هم یک روزی، وقتی که حسابی به این موضوع فکر میکرده، و وقتی خودش را جای حریفانِ شکستخوردهاش قرار میداده بود به یک نتیجۀ مهم رسید، اینکه نمیخواسته روزی فرا برسد که قدرتش را از دست بدهد و از «زمان» شکست بخورد. در واقع خیلی خوب کمظرفیتیِ این دنیا را درک کرده بود.
همسرش لیندا میگفت: او هیچگاه دوست نداشت عمر طولانی داشته باشد. زیرا او نمیتوانست تحمل کند که قدرت بدنیش با کهولت سن روز به روز تحلیل رود. بروسلی میگفت اگر من باید فردا بمیرم هیچ شکایتی ندارم. من به آرزوهایم دست یافتهام و در دنیا آنچه را که میخواستم انجام دادهام. از زندگی انتظار بیشتری ندارم.
در ۲۸ سالگی درگذشت. مرگش مشکوک بود، ولی نمیتوان نادیده گرفت که بدنش هم دیگر زیرِ آن تمرینهای سنگین و وحشتناک کم آورده بود. (اطلاعات بیشتر) من با همین حرفها، درست با همینها توانستم آن منی که مدام افسوسِ بروسلی شدن میخورد را خفه کنم ـ یعنی قانعش کنم که چیزِ زیادی را از دست نداده است. آدمی توی این زندگی محکوم به برگزیدن است. باید انتخاب کند و تمام پیامدهای انتخابش را بپذیرد. نمیتواند هم بوکسور باشد، هم نوازنده باشد، هم نویسنده باشد، هم موتورسوار باشد، هم کارگردان باشد، هم نقاشی بکشد، هم کلی سفر کند و دنیا را ببیند، هم عمرِ درازی داشته باشد، هم کارش به روزمرگی و افسردگی و شکست و گاه خودکشی و جوانمرگی نکشد. چه کسی از فردایش خبر دارد؟ ما تنها حدس میزنیم. آدمی محکوم به انتخاب کردن است. البته، میتواند چندتای اینها همزمان باشد، ولی نمیتواند همه را بهخوبی و کمالش باشد. لیستِ بالا میتوانست خیلی طولانیتر باشد، و به تبعِ آن حسرتهای آدمی هم بیشتر و بیشتر میشود، اما نه وقتی که بپذیری این زندگی ظرفیتش را ندارد. ولی میشود امیدوار بود؛ امیدوار بود که توی یک زندگیات، مبارزِ بزرگی میشوی، توی دیگر زندگیات نوازنده و موسیقیدانِ قهاری خواهی شد، در زندگیِ دیگرت نویسندهای تاثیرگذار، یکبار هم کارگردانِ حرفهاییی، و حتّی یکبار هم نیمۀ گمشدهات را پیدا خواهی کرد و تا آخرین لحظۀ زندگیات در کنار او لحظات را سپری میکنی، و... الیآخر. باید انتخاب کرد؛ در هر حال مطمئن باش که هیچچیزی را از دست ندادهای. تنها، زندگی کن. انتخاب با خودت است.
- ۴ گفتوگو
- ۳۹۰ بازدید
- ۳۱ مرداد ۹۷، ۰۱:۰۷
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.