در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه

آدم‌ها از یک روزی به بعد می‌فهمند که هیچ حرفی برای گفتن ندارند. یا اینکه زندگی از این به بعدش دیگر هیچ فایده‌ای ندارد. یا که تاریخ به پایانش رسیده است. یا که خوشی‌های این زندگی ته کشیده است و آینده خالی از امید است. یا که عدالت در این دنیای وحشی بی‌معنی است. خب چه باید کرد؟ باید دست شست از همۀ این‌ها؟ باید گذاشت و رفت، و نکبتِ این زندگی را همان‌جا چال کرد؟ ها؟ البته. البته که باید مُرد. یعنی بخواهی نخواهی، آدمی می‌میرد. این زندگی آدمی را بارها می‌کشد. و انگاری با این کشتن، می‌خواهد بیش از پیش مزه‌اش را به آدم بچشاند. آخر بزرگترین لذت یک انسان، تولد دوبارۀ اوست. می‌بینی هیچ حرفی برای گفتن نیست، و آن وقت است که شروع می‌کنی از بی‌حرفی سخن گفتن. پوچیِ بی‌نهایتِ زندگی به رخَت کشیده می‌شود، ولی از آن لحظه به بعد تصمیم می‌گیری با تمام وجود علیه‌ش طغیان کنی و به زندگی‌ات ارزش بدهی. و وقتی که دستِ واقعیت رنگِ سیاه را روی آینده می‌ریزد، این تویی که تصمیم می‌گیری تصور کنی که چه نقشی می‌توانست به جای سیاهی وجود داشته باشد.

یونانِ باستان برایم جذابیتی بی‌نظیر پیدا کرده است. تا جایی که امکانِ نزدیک شدن به سرچشمه‌ها برای بشر مقدور است، آناتولی مهدِ اندیشه و نبوغِ بشر شناخته شده است. هشتصد سال پیش از میلاد، جایی در آسیای صغیر که پلی میانِ شرق و غرب بوده است. جایی که زمانی به عنوانِ آن سوی مرزهای این دنیای بی‌انتها شناخته می‌شد. جایی که انسان‌هایی چون هومر و هزیود برای اولین بار عمیق‌ترین اندیشه‌هایشان را در قالب شعر باز گفته‌اند، که مثلاً در منظومۀ «نسب‌نامۀ خدایانِ» هزیود، شاهدِ بدیع‌ترین و خالص‌ترین اندیشه‌های بشر برای درکِ جایگاهِ انسان و سازوکارِ این جهان هستیم. جایی که مثلاً تئوگنیس ـ ششصد سال پیش از میلاد ـ گفته است: بهترین چیز برای انسان زاده نشدن و آفتاب را ندیدن است، ولی همین‌که زاده شد، هرچه زودتر گذشتن از دروازه‌های مرگ. جایی که می‌شود از آن‌جا شاهد گذشتن‌های بسیار از دروازه‌های مرگ بود.

  • ۴ گفت‌وگو
  • ۴۴۱ بازدید
  • ‎۱۳ آبان ۹۷، ۱۶:۳۴

گفت‌وگو

  • این نوشته منو یاد یه شخصیت دوست‌داشتنی توی انیمه ناروتو میندازه به اسم گای سنسه. توی یه قسمت بالاخره تصمیم می‌گیره دروازه هشتم بدنش رو هم باز کنه که اسم اون دروازه شیمون یا مرگه. بعد باز کردن این دروازه گای برای چند دقیقه یه نیروی عظیم و نابودگر پیدا می‌کنه تا با یه دشمن خیلی قوی و به خاطر دهکده بجنگه اما می‌دونه که بعد اون چند دقیقه حتما می‌میره...
    حتماً باید انیمۀ دیدنی‌یی باشه، ولی پونصد قسمت! یکمی زیادیه انگار. :)
  • با عرض معذرت باید بگم حدود هفتصد و خورده‌ای قسمته. یه ۲۲۰ قسمت به اسم ناروتو و حدود ۵۰۰ و خورده‌ای قسمتم به اسم ناروتو شیپودن. حدود ۱۳ ساله داره پخش میشه. داستان یه بچه رو از شیش هفت سالگی تا ۱۷-۱۸ سالگیش روایت میکنه. خیلی از نوجوونای ژاپنی همراه همین ناروتو بزرگ شدند و قد کشیدند. البته قسمتاش زیر ۲۰ دقیقه‌است. تونستی ببین. فلسفه قرص و محکمی پشتشه و فقط برای سرگرمی ساخته نشده.
    داستانش که جذاب و وسوسه‌کننده‌ست. با اینکه دیدنش از وسعم خارجه، ولی امتحانش می‌کنم. ممنونم از پیشنهادت.
  • این دروازه های مرگ کافی نیست
    میشه یکمی واضح‌تر بگید؟ منظورتون قابل درک نیست.
  • در مقابل جمله ارزشمند تئوگنیس ،اون حرف رو زدم. حالا شاید کمی قابل درک شود 
    :)
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی