در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه

در واقع هیچ چیزی ثبات ندارد. باور کنید.
من می‌توانم یک روز را در ملالی سنگین به فیلم‌دیدن بگذرانم یا آن‌قدر غرقِ خواندنِ کتاب‌هایم شوم که نفهمم آن روز چگونه گذشت، یا شاید هم بیشترش را به خواب گذراندم، در حالی که روزِ قبلش زیرِ فشارِ ایده‌هایی که دربارۀ پول درآوردن بودند مغزم در حالِ ذوب‌شدن بود و هر لحظه میزانِ زیادی از آدرنالین و سروتونین را در خونم احساس می‌کردم.


یکی از بارِزترین وجوهِ شخصیتیِ من، مقاومت‌کردن است. نه، این واقعاً تعریف نیست.
من تا چند روز پیش فکر می‌کردم اگر بخواهم جایی استخدام شوم، تا ۲ میلیون تومان هم بگیرم خوب است. روزِ بعد دیدم کمتر از ۳ میلیون راضی‌ام نمی‌کند. بیشتر روی این قضیه فکر کردم، امروز به این نتیجه رسیدم که حتی با حقوقِ ثابتِ ماهیانه ۶ میلیون‌ تومان، باز هم راضی نمی‌شوم این آزادیِ خودم را رها کنم و استخدامِ جایی شوم. باور کنید! من خودم هم تعجب کردم چون دیدم حقیقتاً دستم خالیِ خالی است. بعدش فکر کردم که شاید اصولاً مشکلم با حقوقِ ثابت است. و انگار درست فکر می‌کردم. اما باید اعتراف کنم ناخودآگاهم تنها برای حفظِ موقعیتِ موجود، (همین موقعیتِ دوست‌نداشتنیِ نزدیک به انقراض)، ذهنیتم را نسبت به کار‌کردن ناجور می‌کند. و باید بگویم بدترین اَنگی که به استخدام‌شدن و حقوقِ ثابت می‌زند، این است که این کار تو را در درازمدت فرسوده می‌کند؛ چون ثابت‌بودن ملال‌انگیز است! ۶ میلیون‌ ماهانه، پولِ مُرده است! اصلاً آدم با فکرِ این‌که تا چند ماهِ دیگر چقدر می‌تواند درآمد داشته باشد، یعنی دارد نقشۀ چگونه مردن‌اش را می‌ریزد، نه نقشۀ زندگی‌اش را! تو باید در جریانِ زندگی باشی جانم؛ باید رشد کنی هالی! باید هرروز که بیشتر تلاش می‌کنی نسبت به روزی که تلاش نکرده‌ای، تغییری احساس کنی. اینطوری که نمی‌شود ثابتْ ثابتْ ثابت...!

فکر می‌کنم به خودم اجازۀ زندگی‌کردن نمی‌دهم. آن‌قدر سناریوهای مختلفی از موفقیت (موفقیت به‌معنیِ دست‌یابی به خواسته‌ها) را در ذهنم مرور می‌کنم تا همه‌چیز در نظرم تُهی و بی‌معنی می‌شود و رغبتم را از دست می‌دهم. شاید بشود نامش را گذاشت مقاومت در برابرِ زندگی؛ مقاومت‌ در برابرِ تجربه‌کردن. 

فکر می‌کنم برتریِ ویران‌شهرها بر آرمان‌شهرها در ادبیات، تنها به این دلیل بوده است که ویران‌شهرها اصیل‌ترند و نقشِ حقیقیِ خود که ایجادِ بیزاری از طریقِ نمایشِ فاجعه است را به درستی انجام می‌دهند. چرا که هر آینده‌نگری‌یی ملال‌انگیز است؛ نمایشی عمیق و کامل از یک موقعیتِ ناخوشایند، از یک فاجعه، ملال ایجاد می‌کند. و جالب اینجاست که نمایشی عمیق و کامل از یک آرمان‌شهر نیز، در بهترین حالتش پس از فروکش‌کردنِ هیجاناتِ موقتِ آدمی، ملال‌انگیز است. زیرا حقیقی‌ترین سوالی که مخاطب در پایانِ هر نمایشی از خودش می‌پرسد این است که: همین؟! همه‌اش برای همین بود؟ این‌همه تلاش، رنج، سختی؛ برای همین؟! و با همین سوال است که آن اثر به کلی زیرِ سوال می‌رود. 

و حالا، انگار اگر ثروتمندترین آدمِ این دنیا باشم هم، الزاماً نمی‌توانم بگویم شادترین آدمِ این دنیا هم هستم؛ چرا که نمی‌توانم هیچ آرمان‌شهری را دوست داشته باشم. ولی خب، من برای فردایم لنگِ پولم... هاه‌ هاه‌ هاه‌ هاه ها!

  • ۴ گفت‌وگو
  • ۴۷۱ بازدید
  • ‎۹ مهر ۹۸، ۰۰:۵۳

گفت‌وگو

  • من هم وقتی بعد از ماه‌ها بازی با نسخه قانونی traffic rider نسخه هک شده و با پول بی‌نهایت آن را بازی کردم چنین حسی داشتم. همان بدو ورودم به بازی سراغ آخرین و گران‌ترین موتور رفتم. اما بعد از چند دور بازی متوجه دو موضوع شدم: اول اینکه با خودم گفتم «یعنی ته آن همه زحمت برای بازکردن قفل موتورها این است؟». دوم هم این بود که توان کنترل موتوری با آن سرعت بالا را نداشتم. مدام گاز را رها می‌کردم تا سرعتش از یک حدی بیشتر نشود. اما اگر به تدریج و با موتورهای ضعیف‌تر به این موتور می‌رسیدم شاید به راحتی از پس قابلیت‌های آن برمی‌آمدم. 

    به نظرم ته همه آرزوها و مقاصد جهان یک «خب که چه؟» انتظارمان را می‌کشد.

    خیلی جالبه. من هم چنین توی‌ذوق‌خوردگی‌یی رو با هکِ چند بازی تجربه کردم. آخر فهمیدم اشتباهم این بود که فکر می‌کردم پاداشم قرار است یک چیزی آن آخرها، وقتی همۀ توانایی‌ها و امکاناتم به حداکثرشون رسیده، باشه. ولی اینطور نبود. فهمیدم پاداشِ بازیِ رزیدنت‌اویل، تمامِ لحظه‌هاییه که می‌تونی ترس و اضطراب رو با تمامِ وجودت احساس کنی. وقتی هر زامبی برات یک خطرِ جدی حساب میشه و اگه حرفه‌ای بازی نکنی و گلوله‌هات رو روی اونا ولخرجی کنی، یه جایی مهماتت تموم میشه و نمی‌دونی دیگه باید چه خاکی بر سرت کنی. یا این‌که اگه اجازه بدی زیادی بهت نزدیک بشن، ممکنه خیلی راحت گردنت‌و گاز بگیرن و جونت رو در بیارن و گیم‌اُور بشی! 
    بله... پاداشِ این بازی وقتی نبود که مهماتم بی‌نهایت شده بود و اسلحه‌ها در قوی‌ترین حدِ ممکنشون بودند؛ بلکه وقتی می‌شد ازش لذت برد که تمامِ این مراحل رو با سختی پشتِ سر گذاشته باشی و تمومش کنی. و هربار با یادآوریِ محدودیت‌ها و سختی‌های پیشین، از موقعیتِ فعلی‌ت لذت ببری.
  • همه ما بچه‌های روزنامه‌نگاری آرزوهای بزرگی تو سرمون می‌پرورونیم که بریم فلان رسانه و تو فلان حوزه بنویسیم. یکی از هم‌کلاسی‌هامون به لطف آشنایی که داشت چند وقتی تو یکی از بهترین روزنامه‌های کشور کارآموز بود و بعد هم استخدام شد. قطعا هممون به موقعیتش غبطه خوردیم ولی بعد به این فکر کردم که اتفاقا خیلی غم‌انگیزه. ماها واسه رسیدن به جایگاهی که الان اون آدم داره باید تو نشریات و رسانه‌های مختلف بنویسیم و خودمون رو ثابت کنیم. مجبوریم مدت‌ها بدون حقوق کار کنیم و کلی حرف از دبیر و سردبیر بشنویم. و بعد یه روز بالاخره بعد از کلی بالا و پایین بهش می‌رسیم. سخته اما لذت بخشه. ولی اون دختر چی؟ تو 20 سالگی داره همون جایی می‌نویسه که آرزوش رو داشته. تا 10 سال بعد چی؟ دیگه دنبال چه آرزویی قراره باشه؟ و بعد فکر کردم که خوشحالم جای اون نیستم.

    دقیقاً...

    فکر می‌کنم ما آدما مدام باید در حالِ اثبات‌کردنِ خودمون به خودمون باشیم. هربار باید هدفی بزرگتر از قبل انتخاب کنیم و برای رسیدن بهش سختی بکشیم. این سختی‌کشیدن انگار مهم‌ترین قسمتِ کاره؛ دقیقاً همون چیزیه که راحتی و رفاه رو لذت‌بخش می‌کنه و بهشون معنا می‌ده.
    یا بهتر اگر بگم، به‌نظر بزرگ‌ترین مبارزۀ هر آدم در زندگی‌ش، مبارزۀ معناها و ارزش‌ها ست.
  • واقعا به نظر شما، این مسائل الان دغدغه و درد مردم هست؟

    مگه قراره این‌جا از دغدغه و درد مردم بنویسم؟ عجب!
    آقا برید اونورِ بازار!
  • یه نفر می‌گفت، کارمند شدن یعنی عمرت رو صرف تحقق آرزوهای یکی دیگه بکنی!

    خب در واقع اگه دنبال آرزوهات نری، مجبوری بری تو چارچوب یه مجموعه و برای شکل گرفتن رویای یه آدم دیگه خودت رو وقف کنی، منم زمان آزادم رو بیشتر از درگیری های شغل ثابت دوست دارم ولی وقتی درگیر قسط و وامی، به ریسکش نمی‌تونی تن بدی. مخصوصا اگر تو فکر تشکیل خانواده باشی. یا تو فکر استقلال.

     

    چه خوب می‌گفت ایشون! 

    متاسفانه همیشه یکسری جبرها و شرایطی هستن که اجازه نمیدن طوری که می‌خوای، باشی و زندگی کنی. بله درسته، اگر تو فکر تشکیل خانواده باشی یا تو فکر استقلال، همه‌چیز خیلی مشکل‌تر میشه.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی