در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه
۲ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

بعضی چیزها من را به مرز جنون می‌رساند. مثلاً منی که آدم خوش‌خوابی هستم و قبلا سابقه داشتم که مثل خرس بخوابم، حالا یکی دو هفته است که شب‌ها یکسره خواب‌وبیدارم. مدام بیدار می‌شم، حالا یا با کابوس، یا خواب چرت‌وپرت، یا حتا با فکرِ چیزی. الان می‌دانم که این وضعیتم مربوط به وسواس فکری می‌شود. تازگی فهمیده‌م که وسواس فکری خیلی گسترده‌تر است. کافی است یک فکر بیاید توی سرت و دیگر خارج نشود؛ به این می‌گویند وسواس فکری.

همیشه هنگام موفقیت‌های بزرگ زندگی‌‌ام، تا مرز جنون دچار وسواس فکری می‌شوم. جالب است، همیشه وقتی در چند سانتی‌متریِ رسیدن به موفقیت بودم بیشترین رنج را کشیده‌م. حالا شب‌وروزم شده است دیوار. دیوار. دیوار. چپ می‌روم دیوار. راست می‌روم دیوار. نصف شب بیدار می‌شوم دیوار. هی سرچ می‌کنم، فیلتر می‌زنم روی ماشین‌های مدل بالا، با بودجۀ خودم، دنبال ماشین تمیز می‌گردم. حقیقتش ماشین خریدن توی خانوادۀ ما، صرفا تحت مالکیت در آوردن یک ماشین نبوده است. کسی که ماشین داشت ازما‌بهتران بود. دیگر کلاسش به کلاس بقیه نمی‌خورد. هروقت دوست داشت می‌رفت مسافرت. زندگی‌اش بهشت بود. کیف می‌کرد. حقیقتش نمی‌دانم خریدن ماشین برای من مرهمی‌ست روی زخم‌های کهنه‌ای که از کودکی روی روانم باقی مانده، یا صرفا یک پله جلو رفتن و پیشرفت توی زندگی است. و وقتی می‌بینم حتا این موفقیت‌ها باعث می‌شود احساس گناهی آهسته و بی‌صدا در درونم بیدار شود، می‌بینم اوضاع چقدر خراب است. مثلا احساس گناه داشته باشم بابت اینکه پدرم چرا فلان چیز را نداشت و حالا من می‌خواهم داشته باشم؟ یا برادرم؟ خواهرم؟ انگار همه‌چیز برای کسی که از صفر و حتا زیر صفر شروع کرده، طعم و رنگ دیگری دارد. جنسِ رسیدنش با رسیدن‌های معمولی فرق دارد. روان آدم را قلقلک می‌دهد. نیشگون می‌گیرد.

دیشب که دیگر واقعا وا داده بودم، خورشید می‌گفت سر خرید موتور هم دقیقا حالم همین بود. می‌گفت صبور باش. هرچیزی به وقتش سراغت می‌آید، دست‌وپا زدن فایده ندارد، چیزی که برای تو باشد برایت اتفاق می‌افتد. و من همین حرف‌ها را مدام با خودم تکرار کردم. بالاخره دیشب راحت خوابیدم. انگار نباید بعضی‌چیزها را خیلی جدی بگیرم.


پی‌نوشت: اگه دوست داشتید می‌تونید کانال خورشید رو هم از اینجا دنبال کنید.

  • ۵۹ بازدید

احساس می‌کنم همگی یه‌جورایی از دنیای وبلاگ‌نویسی مهاجرت کردن به سمت‌وسوهای دیگه‌ای، مثلا تلگرام و توئیتر و اینستا. بعد از این دو سالی که این وبلاگ داشته خاک می‌خورده می‌خوام ببینم هنوز کسی هست بخوندنش یا نه :))

دارم به این فکر می‌کنم که نوشتن رو از سر بگیرم، اما نه با صدای هالی‌هیمنه. بلکه با صدایی دیگه، شاید کمی قاطع‌تر، پخته‌تر، جزئی‌بین‌تر، باتجربه‌تر. چون هالی‌ هیمنه دیگه اون جوون ۲۱ ساله‌ای نیست که نوشتن این وبلاگ رو با شوق نویسنده شدن شروع کرد. هالی الان ۲۸ سالشه و دو ساله با خورشیدی که توی این وبلاگ کلی در موردش نوشته، زندگی می‌کنه...
ایده‌های مختلفی دارم، این‌که اینجا نوشتن رو ادامه بدم، یا یه وبلاگ دیگه، یا حتا توی کانال تلگرامی. اگر شما هم پیشنهادی داشتین خوشحال می‌شم بشنوم.

  • ۱۰۲ بازدید