این حرفها باید دیروز گفته میشدند. حرفها را نباید ناگفته گذاشت؛ بخصوص وقتی به کسی قولش را داده باشی ـ فرقی نمیکند چه کسی، شاید به خودت. اگر زیادی حرفها را درون خودت زیر خروارها خاک دفن کنی و حق زنده بودن و نفس کشیدن و زندگی کردن را از آنها بگیری، شاید دیگر هیچ وقت نتوانی به حرفهایت زندگی ببخشی و به گورستانی سرد و آکنده از سکوت تبدیل شوی. آسمانی همیشه ابری و تیره؛ بدون هیچ نشانهای از حیات. نه یک شاخه گل، و نه حتی بوتهای خار. فقط و فقط قبرهایی با نام و نشان خودت. یکبار دیروز مردی. روز قبلش هم. روز قبلترش هم. و روزهای قبلتر از آن...
امروز خیلی زودتر از آن چیزی که فکر میکردم پر شدم از حرفهایی که باید گفته شوند. حرفهایی که نگفتنشان بیعقوبت نخواهند بود. ترسیدم. حقیقتش از مردن خودم ترسیدم. از مردن امروزم ترسیدم. از این ترسیدم که امروز هم نتوانم به حرفهایم فرصت نفس کشیدن و زندگی کردن بدهم، و نتوانم رهایشان کنم تا سرنوشتشان را خودشان رقم بزنند و باز هم گوری بر گورستان. ترسیدم نکند باز امشب که پلکهایم دیگر تاب باز بودن، و چشمهایم تاب نگریستن را نداشت، دوباره مراسم تدفینم برگزار شود و بیش از پیش بمیرم. بزرگترین ترسم همین است، که مرگ کمکم من را از خودم بگیرد. تا جایی که ببینم دیگر منی در کار نیست، و اگر هم کسی هست، مردهایست به وانمود زنده بودن و زندگی کردن. معتقد به نیستی نیستم؛ ولی میدانم آنکه یکبار نیست شود، هستی و جاودانگی برایش بیمعنیست. و دوباره هم نیست خواهد شد. آنکه نتواند عشق به هستیاش را ابراز کند، هیچگاه به جاودانگی نخواهد رسید ـ و حتی زنده بودن و زندگی کردنش هم خالی از معناست؛ پوچ است؛ تهی. آنکه خودش را میکشد، کی میتواند حق زندگی داشته باشد؟ و من دیگر نمیخواهم خودم را بکشم...
در انتظار هیچکس و هیچچیزی نباش؛ آن وقت است که خودت را پیدا میکنی..
***
قرار بود که کوتاهنویسی را برای مدتی کنار بگذارم، همچنین فعالیت در توئیتر را. از بس که توئیت کردهام، ذهنم عادت کرده است که بلندترین مفاهیم و حرفها را در قالب یکی-دو جمله و قصارمانند بگوید. تصمیم گرفتم که این عادت بد را به کنار بگذارم؛ البته ممکن است که بسیاری این کار را به چشم یک عادت خوب نگاه کنند، ولی در جایی که من ایستادهام، و در مسیری که در پیش رویم است، کوتاهنویسیها به هر صورتی که باشند، «بد» محسوب میشوند. با اینکه در این صورت قرار است بسیاری از جملات زیبا را از دست بدهم، ولی مسئلۀ مهم این است که مجبورم برای هر ایدهای که به ذهنم میرسد، حداقل دو بند بنویسم، یا نهایتاً برای یکیشان لااقل.
***
وقتی که از همه چیز دست کشیدی و امیدی هم به اتفاقی غیرمنتظره، و یا شانس نداشتی، این واقعیت را می پذیری که هرچه هست، خودت هستی، و هر اتفاقی هم اگر قرار است به وقوع بپیوندد، باز هم این خودت هستی که می توانی محققش کنی، نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر. آن وقت، به این یقین پیدا می کنی: تا که قدم برنداری، راهت کوتاه و مقصدت نزدیک نمی شود.
با حرف زدن، رویا پردازی کردن و خیال بافی، هیچ عملی انجام نمیشود. باشد، قبول که حرف زدن مقدمۀ انجام کار هاست و تا اینکه ندانیم قرار است چه بکنیم و از کدام راه برویم، حرکت کردن و دست به عمل زدن هم بی معنیست؛ همۀ این حرف ها درست، ولی بسیاری هستند که با این مقدمات مشغول میشوند و مشغول میمانند تا به ابد. کشتی شان در ساحل به گل نشسته است و منتظرند تا مد شود و آب، شناورشان کند، ولی آنقدر از آب دور هستند که حتی اگر سال ها صبر کنند، به نظر نمی رسد که آب به زیر پایشان برسد؛ بلکه بهتر بود این تا آن کشتی را رها می کردند و قایقی با چوب درختان درست می کردند و مسیر را، آغار...
بله، کوچکترین عمل، از بزرگترین خیالها و آرزوها، بزرگتر است..
همیشه باید کارها را از ابتداییترین قدم شروع کرد. - البته که راهی جز این وجود ندارد. - یکی از اشتباهات بزرگی که بسیاری مرتکب میشوند، همین است که نقطهی صفر خود را با نقطهی اوج دیگران مقایسه میکنند و قبل از اینکه شروع به قدم برداشتن کنند، خسته میشوند؛ نفسشان بند میآید و پاهایشان قفل میکند و بر زمین میافتند. بیخبر از اینکه همانی که او را در اوج میبینی، زمانی در همین نقطهای بوده است که حال تو هستی.
بله. اینطور است که بسیاری از راهها را شروع نکرده به اتمام میرسانیم. بسیاری از کارها را درست نگرفته، رها میکنیم. و بسیاری از فرصتها را غنیمت نشمرده، از دست میدهیم.
***
از این پس قصد دارم حداقل روزی یک مطلب در این وبلاگ منتشر کنم؛ هرچند کوتاه. حقیقتش خودم هم نمیدانم که چه باید باشد. فقط میخواهم شروع کنم. شاید این اولین قدم برای وبلاگنویس شدن باشد. - تاکنون خودم را وبلاگنویس نمیدانم. - فقط میدانم وبلاگنویس کسی که مینویسد هر آنچه که میخواهد. میخواهم در این وبلاگ بیش از همه جا خودم باشم. بعدها خواهم فهمید که باید چه بنویسم و چگونه. فعلاً هر چه را که دستم به نوشتنش رفت، منتشر میکنم. چیزی مثل مطلب.