کلمات به کنار، سکوت هم گاهی قادر به بیان حال آدمی نیست. نمیدانم، شاید خودش هم قادر به درک خودش نباشد. حالِ بد که نه، حال خوب که اصلاً، بگذار بگویم حالِ بی حال. از درون کشیده میشود به سویی که نمیداند کدام طرف است. میبیند که بخشی از وجودش نیست و بخش دیگرش هم در حال رفتن است، ولی تا به لحظهی نابودی هم نمیتواند تشخیص دهد که به کدامین سو در حالِ کم شدن است!
نمیدانم، شاید دلم پرواز کردن میخواهد. میخواهم رها شوم در چاهی که هیچگاه به آخر نرسد. نام این چاه را هم گذاشتهام چاهِ عشق. شاید هم دلتنگم. دلتنگِ چیزی که شاید اصلاً وجود نداشته باشد و یا اینکه رسیدن به آن جزء محالات باشد. شاید هم افسرده شده باشم؛ افسرده از این دنیای تکراری، از این آدمهایی که درکم نمیکنند، درکشان نمیکنم. شاید هم ناامید شدهام از چیزی که نمیدانم چیست. شاید شکست خوردهام؛ شکستی سخت در جنگی نابرابر. نمیدانم...
- ۰ گفتوگو
- ۵۷۹ بازدید
- ۲۷ شهریور ۹۶، ۰۰:۰۱
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.