میخواهم بنویسم اما، وقت نمیشود. دوباره رسیدهام به همان دورانی که روزها به کوتاهیِ یک چشمبرهمزدنی از دستم فرار میکنند... بیستوچهار ساعت برای این روزهایم کم است، خیلی کم. آنچنان سریع میگذرند که خوبی و بدیشان را نمیتوانم تشخیص دهم. البته خوبی که ندارند؛ نه تنها خوشیها، غمها را هم گم میکنم در این بین؛ حتی خودم را. حتی خودم را. گاهی این خودی که عاشق نوشتن است و کلمات از سر و کولش بالا میروند را هم گم میکنم. من، این خود را خیلی دوست دارم، نمیخواهم از دستش دهم؛ زمان، تو را به خدا، تو را به خدا بگذار؛ مرا ازم نگیر...
- ۰ گفتوگو
- ۵۳۸ بازدید
- ۲۳ آبان ۹۶، ۲۳:۲۱
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.