باورم نمیشد. سخت است شنیدن اینکه کسی میرود. نه تنها برای نرفتهها، بلکه حتی برای همانی که میرود. بالاخره همه باید بروند، ولی ای کاش به همین سادگی میشد این جمله را پذیرفت. او میرود و بخشی از تو را هم با خودش میبرد. بعد تو میمانی و خاطراتی که از او داشتی. هی دورهشان میکنی، هی مرورشان میکنی. حتی خودت هم نمیدانی که چه میکنی. باورش سخت است اینکه کسی به همین سادگی زندگی را بگذارد و برود. درست است که گاهی فکر رفتن به ذهنمان میزند و پیش خود میگوییم با رفتن، از شر زندگی راحت میشویم، ولی آیا میتوانیم خودمان را جای همانی بگذاریم که رفته است و همه چیز را از دست داده؟ نه، حتی اکنون هم نمیتوانم جای او باشم و او را درک کنم. بگذار خاطراتی که با او داشتهام را مرور کنم؛ و نهایت بپذیرم که، دیگر رفته است. خدایش رحمتش کند. به سوی دیار باقی شتافت. پیرمردی بود، مرد؛ از آن مردان روزگار. از آن کسانی که لنگهشان کم گیر میآید در این دوره و زمانه. یک روز ما هم میرویم دیگر؛ مگر نه؟
- ۱ گفتوگو
- ۷۶۲ بازدید
- ۴ آبان ۹۶، ۲۳:۳۲
گفتوگو
عالی بود...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.