چندین بار پیشنهاد خواندن رمان کِلیدَر را از اینور و آنور دیدم و شنیدم. چه باید میکردم؟ معلوم است، باید میرفتم سراغش. در اینترنت جستجویی کردم و فهمیدم که این اثر، ده جلد است! بله، 2600 صفحه! کتابها را گرفتم، ولی گذاشتم به کنار. امیدی نداشتم که بروم سراغش. آخر خودت بگو، که را دیدهاید که برود ده جلد از یک داستان را بخواند؟ و اینکه کدام نویسنده را دیدهاید که ده جلد داستان فقط با یک عنوان بنویسد؟ حقّا که جرئت میخواهد، هم خواندن و بیشتر از آن، نوشتنش. پاک دیوانگیست!
کلیدر داشت در درایوهای لپتابم خاک میخورد که همین چند روز پیش، یکی دیگر را دیدم که شدیداً خواندنش را توصیه میکرد. «بسمالله. به هر حال شروع میکنم، لااقل یک جلدش را که میتوانم بخوانم دیگر. اصلاً خیال میکنم که کل کلیدر، یک جلد است. اینطوری به خواندنش راغبتر میشوم.» و شروع کردم.
تقریباً صد صفحه خوانده بودم که از اضافهگوییهای نویسنده شاکی شدم. «خب بگذار ما داستان را دنبال کنیم دیگر. کمی هم از داستان بگو، هر لحظه و هر حال را داری سه-چهار صفحه کش میدهی خوشانصاف! همان است که داستان ده جلد کش آمده.» کمی جلوتر، روایت داستانْ دور برداشت. شخصیتها به چالشهایی کشیده شدند و با وصفِ دقیق و ظریفی که نویسنده برای هر شخص و هر وضعیتی تکتک و با حوصله ارائه میداد، میشد کاملاً در جانِ داستان قرار گرفت و هربار خود را درون داستان و به جای شخصیتها دید؛ گویی تو هم هنگامی که فردی دارد فکر میکند همپای او به ماجرا فکر میکنی و به دنبال چارهگشایی هستی، به دنبال حدس زدن اینکه چه خواهد شد، و چه میشود...
جلد اولش را به لذتِ تلخیِ داستان به اتمام رساندم و سریع جلد دوم را شروع کردم که ببینم ادامهاش چه میشود. کمی ادامه دادم، ولی به ناچار کلیدر را به کنار گذاشتم. یقیناً اگر وقت کافی داشتم، یک بند مینشستم و کمر میبستم به خواندن دو هزار صفحۀ بعدی، ولی حیف که وقت نیست. و حالا با وجود اینکه کتاب را گذاشتم به گوشهای از کتابخانهام، -به امید اینکه بعدها به سراغش بروم- دلم هنوز پیش شخصیتهای داستان است. دلم هنوز در کلیدر است و برای خواندن ادامهاش، لحظه شماری میکنم...
کلیدر، اثر محمود دولتآبادی
ــ به نقل از ویکیپدیا
- ۲ گفتوگو
- ۵۴۸ بازدید
- ۲۰ آذر ۹۶، ۱۹:۳۸
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.