پیشنوشت: یادداشت زیر بهانهای شد که کمی بیشتر راجع به این وبلاگ و نامش ـ که قبلاً پرواز بود و بعد تغییرش دادم به تحقق یک رویا ـ بنویسم.
انگیزهات را برای پرواز و اوج گرفتن تحسین میکنم و نمیگویم که سنگ بزرگ برداشتن نشانه نزدن است و حتی میتوانم بگویم موافقم با اینکه آدمی باید اهداف بزرگ داشته باشد. اما اگر ـ برفرض ـ پرواز را بیاموزی، تا کجا و تا کِی میخواهی ادامهاش بدهی؟! آیا اصلاً انتهایی دارد؟
بهتر نیست از راه رفتن شروع کنی و بعد خودت را به دویدن عادت دهی تا وقتی به پرواز رسیدی، از تکرارش خسته و ناامید نشوی؟!
میدانی، ناامیدی خیلی دردناک است! مثل این میماند صندوق قفلشدهای را روزها، ماهها و حتی سالها در آغوش بفشاری و دربارهی آنچه میتواند درونش باشد، رویابافی کنی، اما سرانجام، هنگامی که آن را باز میکنی، میبینی همهی تصوراتت له شده. آری، له شده! لهشدن برایش کلمه ی مناسبیست.
خلاصه، سرت را درد نیاورم اما اگر میخواهی پرواز را بیاموزی، بدان پرواز، تنها پرواز است. و نه چیز دیگری. خوشبختی و سعادتت را در آن نبین و خیلی رویش حساب باز نکن. بگذار بیشتر به دویدن، عادت کنی. اگر هم روزی پرواز بسراغت آمد، آن را بپذیر و بدان، روزی فراخواهد رسید که پرواز برایت به راه رفتن و دویدن بدل میشود. اما تو تلاشت را بکن. تلاش چیز مهمیست برادر!
امضا: «بهار خادمی» (نویسندهی وبلاگ دراکولا)
برای نویسندهی وبلاگ پرواز(تحققیکرویا) :)
به واقع، پرواز کردن از جملۀ رویاهایی است که هرکسی در برههای از زندگیاش آن را در سر میپروراند. شاید بخاطر حس خوبی باشد که به آدم میدهد، و یا شاید هم بخاطر دیدن چیزهایی که به طور معمول با پاهایی چسبیده بر زمین، قادر به دیدن و ادراکشان نیستیم. آدمی همیشه بر چیزی که ندارد حریص است، حتّی قدر چیزهایی را که دارد هم وقتی میفهمد که از دستشان دهد ـ البته، نه همیشه؛ همیشه استثنایی وجود دارد.
پرواز کردن، به نوعی حرکت است. برای حرکت کردن حتماً لازم نیست بدانی مقصدت کجاست و قرار است از چه جاهایی عبور کنی و به کجا برسی. همین که صدایی درونی به سمتی راهنماییات کند، برای شروع یک سفر کافیست. در این سفر، چیزهای زیادی منتظرت است، حتی اگر تو به دنبالشان نباشی و فکرش را هم نکنی ـ اگر هم واقعاً به دنبال چیزی باشی، نمیشود که به آن نرسی.
گاهی سفری را آغاز میکنی به این امید که این آخرین سفر است و قرارست که سالها برای رسیدن به مقصد حرکت کنی و از این راه لذت ببری ولی میبینی که اصلاً آنطوری که فکرش را میکردی نشد و سفرت خیلی زود به پایان میرسد. گاهی هم سفرهای کوتاهی را آغاز میکنی ولی درمییابی که این همان راهی است که میخواهی تمام عمرت را در آن جریان داشته باشی.
یکی هم میخواهد پرواز کند. نمیداند چرا، و شاید نداند که پرواز کردن به راستی چیست و چه دارد، ولی ندایی او را به این سو فرا میخواند. میداند که هیچ چیزی در این دنیا بیجهت نیست. همینقدر میفهمد که آن صدا او را به سفری دیگر میخواند. نمیخواهد که یکجا بنشیند و تمام عمرش را در یک نقطه باشد. او مرد سفر است، اگر در جریان نباشد میگندد. هنوز که پرواز نکرده است، فقط دارد به سمتی که هدایت میشود، حرکت میکند. گاه کند و گامبهگام، گاهی هم تند و دواندوان. مهم نیست کِی بتواند پرواز کند و یا اینکه پرواز کردن آخرین مقصدش باشد؛ مهم این است پس از سفری که دیگر برایش به پایان رسیده بود، خسته نشده است و دوباره به راه افتاده. شاید که در این مسیر، سفرش به پایان برسد و راهی دیگر را ـ که فکر میکند بهتر است ـ برای حرکت در آن انتخاب کند. شاید هم این سفر، او را به همان مقصدی برساند که در این زندگی انتظارش را میکشد و او را راضی میکند. شاید هم پرواز کردن دقیقاً همان چیزی باشد که برایش آفریده شده است.
من این شخص را جستوجوگر مینامم. کسی که در جستوجوی خوشبختیست. او سفری را آغاز نمیکند که از آن لذت نبرد. شاید هم خوشبختیاش همین در سفر بودنش باشد. که میداند؟ محمدحسین فقید ـ دوستی از دوستان توئیتری ـ به شوخی گفته بود: خوردن بزرگترین همبرگرها هم با گاز اول آغاز و میسّر میشود. (منلایحضرالفقید، ج ۳ ص ۱۰) بله، با هر قدمش در این سفر، بیشتر به آن چیزی که میخواهد نزدیک میشود و میرسد. او از سفرهایش لذت میبرد. و چه چیزی بهتر از این؟
به قول خودش: وقتی لذت پرواز کردن را خواهی چشید، که ترس پریدن و سقوط کردن را به جان خریده باشی. گاهی هم در این مسیری که انتخاب کرده است با سختیها و ناملایماتی هم مواجه میشود. میدانید آب چه وقتی گواراست؟ وقتی که سخت تشنه باشی. هرچه که بیشتر تشنه باشی، آب هم به همان اندازه گوارا خواهد بود ـ حتّی معمولیترین آبها، نه تنها آب فلان چشمهای.
و در آخر هم باید بگویم رؤیایی که به دنبال تحققش هستم، نویسندگیست. و آن ندای درونی هم علاقهایست که مرا به سویش میکشد.
” این جهان، هیچ ابدیتی ندارد. لااقل برای خودِ خودت ندارد، نه برای آن چیزی که از خودت بهجا میگذاری. “
+ به راستی، شب یلدا مگر چقدر بلند است که برخی میگویند «عمرتان به بلندای شب یلدا»؟
+ اولین پستی که در این وبلاگ نوشتم، مطلبی بود با همین عنوان: پرواز.
- ۶ گفتوگو
- ۹۸۲ بازدید
- ۱ دی ۹۶، ۱۶:۴۰
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.