نمیشود گفت گنجینه، ولی... نه، چرا نشود گفت؟ بله، گنجینه! امروز یک گنجینه پیدا کردم.
از سیام مهر ۹۶ طبقِ قراری که با خودم گذاشته بودم تقریباً هر روز طیِ یک نشستِ نیم تا یک ساعته، هزار کلمه در یک فایلِ ورد مینوشتم. ولی بعد تصمیم گرفتم نوشتههای هر روزهام ـ که «هزاره» صدایشان میکنم ـ را تنها در یک فایل بنویسم. حالا سهتا فایل دارم: نیمه دوم ۹۶، نیمه اول ۹۷، نیمه دوم ۹۷. معتبرترین تاریخچۀ شخصی از من. یعنی از سلسله منهای من.
باید اعتراف کنم که توی این چهارده ماه یکبار هم به سرم نزده بود که بروم و هزارههایم را مرور کنم، الّا همین امروز. راستش حالا نمیدانم کدام من هستم! یعنی دقیقاً تا همین پنج دقیقۀ پیش که این آهنگِ غمگینِ افسردهکننده* را پلی نکرده بودم، من من نبودم. یعنی این آخرین منی که از خودم میشناختم نبودم و به منی تبدیل شده بودم که تاکنون نمیشناختمش. شاید بشود نامش را گذاشت منِ دانای کل. این جنابِ دانای کل به طورِ افراطی همه چیز را به سخره میگیرد و مدام غشغش میخندد. یعنی من خودم اول فکر کردم دارد نقشِ راویِ یک داستان را بازی میکند ـ راویِ مستِ یک داستانِ طنزِ سیاه ـ ولی بعد فهمیدم که نه. داشت واقعاً از تهِ دل میخندید، و نه از این خندههای تلخ؛ چنانکه هر لحظه بیمِ منفجرشدنش میرفت! راستش من دیگر از این به بعد نمیتوانم به این فکر نکنم که وقتی غمگینم یا افسرده، یکی از آن بالا بهم غشغش نمیخندد. به نظرم بد نیست شما هم در تکتکِ صفحاتِ زندگیتان این موضوع را مدِ نظر داشته باشید که یکی آن بالا از فرطِ خندیدن به شما دارد پس میافتد.
گذشته از این حرفها، دلم گرفته بود و آمده بودم تا یک هزاره با خودم حرف بزنم. این هزارهها خاطرهنویسی نیستند، وبلاگنویسی هم نه، و یادداشت هم نیستند، بلکه ثبتِ تفکرِ سیالِ «من» در حالترین حالِ ممکناند. یعنی در همان لحظه به هر کوفتوزهرماری که فکر کنم، مستقیم نوشته میشود روی صفحه. حینِ همین نوشتنها بود که انگار برای اولین بار است که متوجهِ این موضوع میشوم. اینکه یک سال است که دارم هر روز خودم را ثبت میکنم. شروع کردم به خواندنِ هزارههای اخیرم. دیروز، پریروز، ۱۸ آذر، ۱۷ آذر، ۱۶ام، ۱۵ام، ۱۴ام، ۱۲ام، و ۷ام. راستش موضوع خیلی جالب شد، درست مثلِ خواندنِ یک رمان بود. میتوانستم سلسله حوادثِ این گذشتۀ یکسالهام را با تکیه بر رابطۀ علت و معلول ببینم. رفتم به ۳۰ام مهر ۹۶؛ خواندم. ۱ آبان ۹۶؛ خواندم. همانطوری که داشتم عنوان و تکههای بولدشدۀ روزهای آبانِ ۹۶ را میخواندم، همزمان دهان و شکمم را هم سفت چسبیده بودم تا یکدفعه از شدتِ خندیدن منفجر نشوم؛ آخر تبدیل شده بودم به همان منِ مستِ دانای کل. خیلی بیرحمانه تمامِ افکارم را به بادِ خنده گرفته بودم. نه اینکه مسخرهاش کنم؛ نه. شما تابهحال نشده است که از توی آلبومِ عکسهایتان، عکسِ بچگیتان را ببینید و قاهقاه بهش بخندید؟ دقیقاً چنین حالتی بود. داشتم به افکارِ خامِ یک سالِ گذشتهام میخندیدم. یکجایی بولدشده نوشته بود «از این به بعد را تنها و تنها برای خودِ خودم مینویسم و هیچکسی نباید بجز خودم این حرفها را بخواند»، و همین که شروع کردم به خواندن، اولش نفهمیدم چه بلغور کردهام، ولی بعدش یک اسم دیدم؛ یک اسمِ دو حرفی. از همین الفبها و جیممیمها و دالذالها. آن بخش را دوباره خواندم و هماندم بود که عملاً ترکیدم از خنده. مگر میشود آخر؟ آن نام را جستجو کردم و دیدم که بهبه، با پُربسامدترین شخصِ هزارههایم روبهرو هستم! نامی که از همان روزهای اول تا همین اواخر مدام تکرار شده است. حرفهای جالب و تقریباً ارزشمندی که اگر نمینوشتمشان هیچوقت ذهنم قادر به یادآوریشان نبود. خواندم و خواندم و خواندم، و تازه فهمیدم که با چه گنجینهای مواجه هستم. خاطراتِ خوشِ بسیاری از روزهای کاملاً فراموششدهام زنده شد و توانستم تماماً خودم را به خنده بگیرم. راستش آن حرفها پر بود از صراحتهای ابلهانه و سادهدلیهای بچگانه و مجذوبکننده. اگر کسی به تغییرِ پیوستۀ شخصیتش معتقد باشد، داشتنِ چنین تاریخچهای یقیناً میشود یکی از ارزشمندترین داشتههای تمامِ زندگیِ آن فرد. حرفهایی که موقعِ نوشتن نمیدانی برای چی و برای کی نوشته میشود، ولی بعدها با خواندنش میشود حداقل یک دلِ سیر خندید. ولی خب بدیاش هم این است که خیلی شخصی هستند، و معتبرتر از حافظه. یعنی اگر روزی خدای نکرده تبدیل شدید به یک قاتلِ زنجیرهای یا غیرِ زنجیرهای، باید مراقب باشید هزارههایتان به دستِ کسی نیفتد، چون در دادگاه به عنوانِ یک مدرکِ معتبر علیهتان استفاده خواهد شد و به زندانتان خواهد انداخت! یا زبانم لال، مثلاً اگر روزی خودکشی کردید، بقیه با خواندنِ هزارههایتان کاملاً متوجه خواهند شد که چه مرگتان بوده است. این حرف را کسی میگوید که همین حالا مچِ خودش را سرِ یکیدو ماجرای ناگفتنی گرفته است؛ همچنین سلسلهافکار و حالاتِ کنونیاش را ریشهیابی کرده است، با همین مرورِ کوتاه. و خب، کیفش به همین دانای کل بودن است دیگر. نیست؟ به نظر من که ارزشش را دارد آدم سالها به این هزارهنویسی ادامه بدهد.
* آن موزیکی که در بالا بهش اشاره شد یک شاهکار است، ولی حجمش ۲۳ مگابایت بود و نشد که آپلود شود. تا وسط میرفت و متوقف میشد. ولی میتوانید از یوتیوب گوش کنید: لینک.
- ۳ گفتوگو
- ۴۶۳ بازدید
- ۲۲ آذر ۹۷، ۰۰:۰۵
گفتوگو
منم خیلی وقته نوشتن رو گذاشتم کنار. قبلا هر سال یه دفتر پاپکو رو تموم میکردم و هر روز تمام اتفاقات و فکرامو مینوشتم...
اما سه چهارسالی میشه اینقدر الکی سرگرم چیزای دیگه شدم و تنبلی به خرج دادم که نوشتن از یادم رفت در صورتی که واقعا تو این دوران نوشتن به دادم میرسید. یه زمانی هم بلاگ داشتم. ولی به این نتیجه رسیدم که وقتی اونی که میخوام منو بخونه، نمیخونه، دلم نمیخواد دیگران هم بخونن نوشته هام رو...
باید باز شروع کنم به نوشتن و تا جایی که میشه براش وقت بذارم. باید این حرفهایی که توی سرم میچرخن رو یه جا خالی کنم :)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.