در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه
‎۱۸ بهمن ۹۷

«چه دارایی فرّاری داریم... کلمات. که وقتی نیستن گم می‌شیم و غریب.»

****

کمی از کلمات فاصله گرفتم، قهر کرده‌اند. حالا دستم خالی‌ست و حرف‌هایم ناگفته مانده. و این، ناراحت کننده‌ست؛ نیست؟ فقط نمی‌دانم من آن‌ها را مسخره کرده‌ام یا آن‌ها مرا. ولی در هر صورت شورش در آمده است ـ یا شاید هم همه‌چیز سراسر مسخره است. دلم می‌خواهد بروم نازشان را بکشم، ولی بعد با خودم می‌گویم: چرا این‌قدر بی‌جنبه‌اند این‌ها؟ فقط به فکرِ خودشانند... خب به غرورِ آدم برمی‌خورد وقتی می‌بینی بدونِ آن‌ها هیچ چیزی نیستی ـ دلت می‌خواهد بهشان بگویی: اگر خودتان آمدید که آمدید، وگرنه دیگر هیچ‌وقت این‌طرف‌ها پیدایتان نشود؛ گورتان را گم کنید! اما بعدش با خودم می‌گویم مگر آدمی به خودیِ خودش چیست که بخواهد به آن‌بودن‌اش مغرور هم باشد؟ انگشتِ وسطیِ دستم درد می‌کند، همانطور الکی، و می‌دانی، اینکه آدم نتواند با اطمینانِ خاطر انگشتِ وسطی‌اش را به کسی یا چیزی نشان بدهد، غرورش را به‌کلّی خُرد می‌کند؛ نمی‌کند؟


پی‌نوشت: خسته نشدی بس که از نوشتن نوشتی؟ حرفِ تازه‌یی نداری تو؟

  • ۹ گفت‌وگو
  • ۵۸۶ بازدید
  • ‎۱۸ بهمن ۹۷، ۱۵:۲۷

گفت‌وگو

  • و باز بهت پیشنهاد میدم یادداشت های کافکا رو بخونی
    می‌خونم. حالا که سرچ کردم دیدم کتابش گرونه و PDFاش پیدا نمیشه. می‌ره تهِ لیستِ خوانش.
  • این پست وصف حال خیلی هامونه
    جالبه که بعد از نوشتنِ این پست هم، چندین بار یادِ آخرین پستِ شما افتادم، «روزی که من نباشم».
  • "کلمات 
    از سمتِ تنهایی ات می گریزند
    و دیوارها، تعهدشان را
    به سمتِ تو می آورند."
    و دیوارها، تهعدشان را
    به سمتِ تو می‌آورند...
  • کتاب گرون رو نمیخوای بخری؟
    فعلا نه.
  • سلام 

    اگر عضو کافه کتاب باشید میتونید آثارش رو اونجا دانلود کنید
    سلام
    ممنون که یادآوری کردید. دوست داشتم اول یادداشت‌هاش رو بخونم، بعد برم سراغِ بقیۀ آثارش. کافه کتاب یادداشت‌هاش رو نداشت. ولی حالا دیدم که گفتگوش با گوستاو یانوش رو داره. پس همون رو می‌خونم فعلا.
  • حس و حالت شبیه به حالِ پارسال منه.. که تا الان هم ادامه داره این حال بد! هنوزم کلمات با من اشتی نکردن. 
    حسِ خیلی بد و کلافه کننده ایه..
    امیدوارم هر چه زودتر بگذرن این روزها..
    آره واقعاً... امیدوارم هرچه زودتر بگذرن این روزها. برای شما هم.
  • من هم تو همچین حال و هوای غم‌انگیز و بی‌کلمه‌ای غوطه‌ می‌خورم... اصلا خوب نیست. عصبانی می‌شم یه وقت‌هایی!
    هوم... اصلاً خوب نیست. عصبانی شدن هم داره خب! البته گاهی فقط.
  • اولا که چرا نظرات پستاتون رو بستید
    و آدم رو مجبور می‌کنید تا این پایینا بیاد؟

    ثانیا اولین چیزی که در آخرین پست توجه منو جلب کرد
    استفاده از نقل قول بود
    قربونش برم کار نمی‌کنه که
    شما چطوری ازش استفاده کردید 
    اون خط هم کنارش افتاده؟

    ثانیا اینکه می‌نویسید و ظاهرا دیده‌شدنش زیاد براتون اهمیت نداره
    خیلی جالبه
    دوست می‌دارم
    رمزش چیه؟
    :)
    خب بعضی پستا هست که ترجیح می‌دم نظراتش به دلایلی بسته باشه. لازم نبود که اینقدر بیایید پایین، می‌تونستید از صفحۀ «پیغام‌گیر» هم کامنت بذارید. :)

    از پنلِ مدیریت، برید «تنظیمات>تنظیمات مرکز مدیریت» و اونجا ویرایشگرِ ارسالِ مطلب رو تغییر بدید. به احتمالِ زیاد درست بشه. اگه نشد، قالبِ وبلاگتون رو عوض کنید.

    نه که دیده‌شدنش برام اهمیت نداشته باشه. اما خب به هر صورت یکسری مخاطب‌ها هستند که همیشه می‌خونند ـ چه نظر بذارند و چه نه. البته بگم اینطور هم نیست که از اینکه کسی برام کامنت بذاره خوشحال نشم. در کل اهمیت داره و اهمیت نداره. ما در خود فرو رفته‌ییم. :)
  • در یک کلام بفرمایید که
    به قول معروف
    به درجات بالایی از عرفان رسیدید
    :)


    این کارایی که فرمودین رو انجام دادم قبلا
    درست نشد
    بیان هم که قربونش برم
    خیلی پاسخگوییش پیشرفت کرده
    جواب‌مواب تو کارشون نیست
    :)

    بله بله. :))

    فقط دقت کنید که دو نوع نقلِ قول هست. یکی «بلوک نقل‌قول» و یکی هم نقلِ قولِ ساده. من از بلوک نقل‌قول استفاده کرده‌م...
    بله.. بیان که پاسخ‌گویی‌ش خیلی فوق‌العاده‌ست! :)
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی