کاش میتوانستم فریاد بزنم که حقیقت را یافتهام، که بگویم تو حقیقت داری، و تو همان حقیقتی هستی که در تمام این زندگی به دنبالش بودم و میتوانستهام باشم. اما امان از این پردههای پُر ابهام و شک، که حجاب میشوند، که بیش از پیش حجاب میشوند و تا جایی پیش میروند که دیگر تو را فراموش میکنم، گو که هیچگاه نبودهای جز در تاریکترین رویاهایم، و هر کسی هم که از تو میگوید را، از اینکه تویی تمامِ آن حقیقتِ هستی، دیوانه میخوانمش، ناخودآگاه. کاش میشد باز گردم. کاش میشد به گذشته باز میگشتم. که اگر میشد، چنان به دامنش چنگ میزدم که هیچگاه زمان نمیتوانست مرا به این لحظه برساند، و به اینجایی که هستم، و به این پرتگاهی که دور تا دورش همه دام است و در محاصرهام. چه کسی میدانست انسانها قادرند اینچنین خودشان را در محاصرۀ دامهایی گیر بیندازند که خودشان به دست خود همه را درست کردهاند. اما نه، تو این را میدانستی، تو همه چیز را میدانی. و این منم که تو را نمیدانم، که تو را نمیفهمم، که حجاب شده است بین ما، که دیر شده است حالا، که دور شدهام از تو، که دیر شده است، که دور شدهام... کاش افسوسها زمان را به عقب میراندند، کاش حسرت چنان قدرتی داشت، کاش کاری از دستِ ندامت ساخته بود، کاش میشد به گذشته بازگشت.
رمضان، گرچه تفاوتش همیشه یک چیز است نسبت به دیگر ماههای خدا، اما هیچگاه برایم یکرنگ نبوده، ولی در یکرنگ نبودنش همیشه یکی بوده. این دنیایی نبوده، آسمانی بوده، خدایی بوده، خدایی بوده، همیشه خدایی بوده. کاش میتوانستم بگویم چه احساسی نسبت به این ماه دارم، و به این زندگیِ یکماهه که انگار ملائکه جملگی نزول میکنند بر زمین و رایحهای از بهشت میپاشند به تمامِ لحظههایش، و حال و هوای روزها را بهشتی میکنند، که خدایی میشود لحظهها، سحرها، که حجابها برداشته میشوند، که دلها زلال میشوند، به پاکیِ چشمههای بهشتی، به لطافتِ قطرههای آب. که خدا را در لحظهلحظهاش میشود یافت، که میشود دل داد و بیهوا عاشقی کرد و زندگی کرد و مست شد و اشک ریخت و دل را مصفا کرد به دانههای مروارید. که میشود با جان و دل تو را خواند: یا رفیق من لا رفیق له، یا انیس من لا انیس له، یا نورا لیس کمثله نور...
میخواستم بگویم کاش دیرتر میآمد و اصلاً به این زودیها نمیآمد. فکر میکردم هنوز آماده نیستم برای استقبالش، که مخلص نیستم و لایق نیستم در این ماه پا بگذارم، ولی انگار همه را از قبل پذیرفتهاند، که مشتاقم هرچه زودتر به پا خیزم و به رسم ادب حرمت نگه دارم و احترام کنم و بندگی کنم و بیچون و چرا طاعت کنم و فخر کنم به آن. و چه خوب است که میشود چنین دل را به تو خوش کرد و به تو پناه آورد و تو را تکیهگاه گرفت ـ هرچند اگر زودگذر باشد این ایام. و چه تکرار دلپذیری است رمضانهای بیتکرار.
- ۱ گفتوگو
- ۳۹۰ بازدید
- ۲۶ ارديبهشت ۹۷، ۲۳:۵۶
گفتوگو
آن سحر ها که دل زلال می شود ، ما را هم از دعای خیر فراموش نکنید.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.