بشر تاکنون که این راه طولانی را آمده، تنها به سبب چیزهای اعجابانگیز و شگفتآوری بوده است که دمبهدم احساس تازگی، آموختن و کشف کردن به او میداده است و زندگیاش را ماجراجویانهتر میکرده. تنها حس کنجکاوی و احساس خوشایندِ ارضاء شدن این غریزه بوده است که او تا به این نقطه در مسیر زمان رسانده. گاهی ریاضیات، گاهی زیستشناسی، زمینشناسی و آگاهی از گذشتۀ جایی که رویش زندگی میکنیم، گاهی الهیات و شناخت خود، و خدا، و گاهی هم بسیاری چیزهای دیگر، همه و همه سعی بر این داشتهاند که نگذارند دنیا جای خستهکننده و خاتمهیافتهای برای زندگیکردن باشد. نمیدانید چه زندگانیهایی تنها صرفِ جستوجوی آثاری شده است که از گذشته و گذشتگان به جا مانده است، برای اینکه بدانند در آنجا چه خبری بوده. یا چه بسیار داستانهایی که برای دانستنِ اینکه چه اتفاقاتی قرار است در آن بیفتد آغاز شده است، و چه زندگیهایی که به همین دلیل ادامه پیدا کردهاند، و در نیمههای پایانیشان، با تازهکردن خاطرات خوش روزهای گذشته به سر آمدهاند. چه بسا کسانی که با به یاد آوردن خاطرات از یاد رفتهشان، چنان هیجانزده میشوند که برای مدتی نه چندان کوتاه، نشاطی زایدالوصف خواهند داشت برای سپری کردن روزهایی خستهکننده.
و در کل، همیشه چیزی هست که انگیزه و امیدی برای زندگیکردن ایجاد کند. امروز یک خستۀ از پیشرفتهای علمی و توسعۀ تکنولوژی را دیدم که بدرود کنان میگفت باید به نزد گوسفندانم باز گردم. میگفت انسان ابله که گمان میکرد طبیعت ناقص است، آنقدر در کورۀ انقلاب صنعتی و انقلاب دیجیتال میدمد، تا به خیال خامش زندگی را گواراتر کند. میگفت که باز گشتی به مبدأ باید کرد، که از آنجا سفری نو آغاز کنیم؛ سفری به سوی ابَر انسان. نمیدانم چه ضرورتی دارد که اینچنین خودش را فریب دهد. با اینکه باور داشت ما همه دوندگان گردونهای تهوعآوریم، ولی باز هم اصرار داشت تا هنگامی که بشر دارد به انتهای این مسیر میرسد، دوباره به آغاز برگردد و زندگییی بهظاهر پرمعناتر را شروع کند، و طبعاً هم شتاب این دوندگان، برای رسیدن به همچون جایی که هماکنون رویش ایستادهاند، کمتر خواهد بود و زندگیشان رنگِ ملالِ کمتری را به خود خواهد دید. اما نمیدانم، او که میخواست به نزد گوسفندانش باز گردد و به غارش رجعت کند، به این فکر کرده است که چندین بار، و در کجای این مسیرِ زمان، کسانی چون او بشر را به مبدأ مسیری که حالا در انتهایش هستند بازگردادهاند و باعث شدهاند این گردونه تهوعآور، بیشتر و بیشتر بگردد؟
نمیدانم؛ شاید او هم چنین خیالی نداشته باشد، و حرفهایش تنها حرف باشند، و فقط به دنبال مفرّی هست برای کمکردن این سرعت سرسامآور زندگی، و گریز از زمانی که به آخرش رسیده است و چنان بیبرکت شده که لحظات معنایشان را از دست دادهاند و شادی و غم هم، زیر خاکسترِ بیمعنایی دفن شده است.
دریافتهام که در این زندگی، شرافتمندانهترین مبارزه، و ارزشمندترین موفقیتی که هر کس میتواند داشته باشد، نه تبدیل شدن به ثروتمندترین فردِ روی زمین است و نه محبوبترین شدنشان؛ تنها یک چیز است که ارزش دارد؛ تنها یک چیز. نه به راه انداختن انقلابها ارزشمندترین است و نه تغییر دادنِ انسانها. حتّی بهترین بودن در حرفۀ خودت هم، نیست؛ و نه شاد کردن مردم، و نه کمککردن به آنها، و نه همدردی با دیگران. بگذار حقیقتی را بگویم. تنها یک چیز ارزشش را دارد، و آن تبدیل شدن به بهترین کسی است که میتوانی به آن تبدیل شوی. نمیگویم خودت را پیدا کنی، بلکه منظورم این است که خودت را با مصالحی که در دستت داری، به بهترین شکل بسازی. و منظورم از «بهترین» چیست؟ متاسفانه نمیتوانم این را به تو بگویم؛ آخر این واژه برای هر کسی معنای متفاوتی دارد. فقط حواست باشد تا از خودت شکست نخوری و تسلیم نشوی. نیرومندترین حریف تو در این میدان، تنها خودت هستی، و تنها حریفت هم. شاید بدرود گفتن و برگشتن به نزد گوسفندانت، پیروز شدنت بر خودت باشد؛ شاید هم تسلیم شدن. نمیدانم. یعنی من نمیدانم؛ این مسیر توست.
- ۲ گفتوگو
- ۴۳۲ بازدید
- ۳۰ خرداد ۹۷، ۲۳:۴۵
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.