آستانۀ تحملم به شکل آشکاری کمتر شده. قبلتر حتّی عصبانی هم نمیشدم، ولی حالا خشمگین میشوم. خشمی که گاه کنترلش از دستم خارج میشود و در چشم بهم زدنی ویرانی به بار میآورد. و این موضوع برای منی که با حفظِ خونسردی و عصبانی نشدنم دیگران را خشمگین میکردم، کمی نگرانکننده است. حالا که فکر میکنم، میبینم حافظهام هم به وضوح ضعیفتر شده است و بهنظر حقیقتاً ضعفِ اعصاب گرفتهام. و اینها همه نتیجۀ همین سه سال است. همین سه سالِ جانفرسا. حالا هم از خودم بدم میآید و هم دلم برای خودم میسوزد. از خشم میترسم. قدرتمند است و آدم را در یک لحظه از این رو به آن رو میکند. نباید در برابرش ضعف نشان دهم. از این میترسم که زودتر از غم جانم را بگیرد. حالا هم دارم فکر میکنم چگونه میشود از قدرتِ خشم سوء استفاده کرد. ولی میدانی چیست؟ آدم که خشمگین میشود عقلش از کار میافتد. یعنی نقطۀ مقابلِ عقل، همان خشم است. وقتی که اینیکی باشد، جایی برای آن نیست. وقتی هم که آن باشد، اینیکی نیست. و مثلِ همیشه، مسخره است. اراده بر عقل چیره میشود.
- ۴ گفتوگو
- ۴۶۳ بازدید
- ۲۲ آبان ۹۷، ۱۹:۱۱
گفتوگو