چرا اینطور دیوانهوار؟! نه، دیوانهوار نه؛ عصیانگر. یک عصیانِ عاقلانه ـ بهشدت عاقلانه. عصیان علیهِ کی؟ البته بهتر بود میپرسیدی عصیان علیهِ «چی»، اما نمیخواهم زیادی پیچیدهاش کنم: عصیان علیهِ خود. تنها یک چیز است که میشود علیهش عصیان کرد، و آن هم «خود» است. پس در واقع منظورت این است که... نه، نه! نه لطفاً! میخواستی حرف بزنیم، نه که توی سکوت به چهرههای تاریکِ هم نگاه کنیم. سوالی دیگر بپرس. هوم... نمیترسی؟ یعنی منظورم این است که این «عصیانِ عاقلانه» نمیترساندت؟ وقتی حرف از عقل باشد، ترس معنایی پیدا نمیکند. نه خب یعنی... میدانم... البته دیگر نمیشود نامش را ترس گذاشت. میشود هیجانِ شورانگیز. مثلاً دیدهای که یک قمارباز میافتد روی دورِ باخت، ولی هنوز هم مصرانه سکههایش را به قمار میگذارد؟ هربار بیشتر از قبل... و میدانی چرا؟ چون عقلش را از دست داده است؟ نه، اشتباه نکن! وقتی که داری از خودت میپرسی «تهاش که چی؟»، یعنی در عاقلانهترین حالِ ممکن قرار گرفتهیی. آن وقت است که به دنبالِ یک چیزِ بزرگ میگردی؛ چیزی حقیقتاً بزرگ! یعنی «یک باختنِ بزرگ»؟! یک باختنِ تمامعیار؟ نه، نباید اینطوری تفسیرش کرد. البته حرفی هم که میزنی درست است، روی دیگرِ سکه است، ولی میدانی، بهتر است بگوییم «یک قمارِ بزرگ» و تمام. اینجا دیگر برد و باخت معنی ندارد؛ موضوع بهدستآوردنِ یک چیزِ بزرگ است. ولعی بیاندازه برای بهدستآوردن. و یا برای ازدستدادن... هوم. مثلاً وسطِ فیلمهای گانگستری دیدهای که قهرمانِ بدِ فیلم به بنبست میرسد، به هیچوپوچی؟ همین «تهش که چی». بعد تصمیم میگیرد از آن لحظه به بعد تغییر کند؟ یک تغییرِ بزرگ، یعنی مسیرش را کامل عوض کند؛ عصیان کند علیهِ خودش. آن لحظه است که غولِ کمریاش را بر میدارد، فشنگهایش را خالی میکند کفِ دستش؛ یک فشنگ قرار میدهد توی تیردان، و بعد بدونِ اینکه بهش نگاه کند تیردان را میچرخاند و سپس جفتش میکند. هفتتیر را مسلح میکند و میگذارد روی شقیقۀ خودش. ماشه را تا جایی که خلاصی دارد میکشد عقب، خیره میشود در چشمهای بیروحِ مرگ که جلویش نشسته است، و بعد از مکثی طولانی، یکباره... غمانگیز نیست؟ اصلاً! این فرار از غم است. بقیه... گفتم؛ تنها عصیان علیهِ «خود»؛ بقیهای وجود ندارد. وحشتناک چی؟ نیست؟ تنها «هیجانانگیز». وحشت را فقط زمانی میتوان درک کرد که اسلحه شلیک نکرده باشد. آن وقت فکرکردن به اینکه «اگر اسلحه شلیک میکرد...»، میتواند وحشتانگیز باشد. و برای تو چه زمانی اتفاق میافتد؟! وقتی که سوئیچ چرخانده میشود و غرّشِ موتور آرام میگیرد. چه مقلّدانه و مضحک! زندگی سراسر تکرارِ مضحکانۀ نمادهاست، خب! حالا چرا قیافهات را اینشکلی میکنی؟ تقصیرِ من نیست که!
- ۴ گفتوگو
- ۵۲۸ بازدید
- ۸ بهمن ۹۷، ۱۶:۰۶
گفتوگو