حقیقتاً جا خوردم.
وقتی فکر میکنم، میبینم با تمام صمیمیت و دوستییی که بین من و پدرم بود ما حرف مشترکی باهم نداشتیم و شاید همصحبتی با یکیدوتا از عموهایم که شوخطبع هستند را ترجیح میدادم.
تا حالا شده است کسی را خیلی دوست داشته باشید و بعدا متوجه شوید حرف مشترکی با او ندارید و حتا ممکن است کنار هم معذب باشید؟ قبلاً متوجهاش نمیشدم، ولی امروز بعد از حدودِ هفتسال از نبودنش دارم فکر میکنم منی که از رفتنش آنقدر آسیب دیدم، ممکن بود از کنارِ او نشستن معذب شوم و سکوتی که بهزور میتوانستم بشکنم، آزارم میداد.
اولش فکر کردم شاید این فاصلۀ هفتساله باعث شده است که اوی هفتسال پیش را دارم میگذارم کنارِ الانِ خودم، یا فکر کردم که شاید دیگر دوستش ندارم که چنین حسی دارم؛ ولی احساس میکنم موضوع چیزِ دیگریست. مطمئناً اگر روزی پدر شوم، تمامِ تلاشم را میکنم تا هیچزمانی چنین فاصلهای ایجاد نشود، و پسرم هیچوقت این حس را بینِ من و خودش احساس نکند؛ حتا سالها پس از نبودنام.
- ۵۰۴ بازدید