دیشب پاییز آمد و با اینکه چیزی بجز زکامی و گلودرد به ارمغان نیاورد، ولی خبر خوشی داد: زندگی در جریان است و دلتنگیهای بسیاری در راه. نمیشود بعد از یک تابستان آفتابی، دلتنگِ روزهای تماماً ابری نشد؛ روزهایی که به جز نگاه کردن به ساعت، نمیتوانی تشخیص دهی چه ساعتی از روز است. فراموش میکنی همه چیز را. خورشید را هم گم میکنی بین ابرها؛ نمیفهمی کی از شرق سلام میکند و کی از غرب خداحافظی. توگویی روزها بلند میشوند؛ نه به خاطر بلند شدن روزها، بلکه از نظر یکسان بودن یک حالت از روز؛ یک نور سفید ملایم که کماکان تمام روز در آسمان است. البته نمیشود گفت که نمیتوان برای خورشید دلتنگ نشد؛ برعکس، همین دلتنگی تمامِ زیباییِ پاییز است. فراق بین عاشق و معشوق... فراقی که نه میتوان گفت بد است و نه میتوان گفت خوب؛ عاشقانه است. همین است عاشقانههای پاییزی...
- ۱ گفتوگو
- ۷۵۹ بازدید
- ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۰:۰۶
گفتوگو
برقرار باشید
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.