وحشتناک مثل از بین رفتن آرزویی که عمری به زندگی امیدوارت کرده بود. ترسناک مثل بیمیلی به چیزی که لحظات خوش زندگیات را در قبال بهدست آوردن آن میدیدی. ناامیدی مثل وقتی که دلزده میشوی از هرچه آرزوی پوچی که داشتهیی. خسته مثل وقتی که میفهمی دنیایی که به دنبالش بودی هیچ برترییی نسبت به دنیای قبلیات ندارد. سقوط مثل وقتی که پرواز میکنی رو به پایین. نابودی مثل وقتی که نه حالی داری و نه گذشتهای و نه آیندهای. زندگیِ بیمعنی مثل وقتی که دیگر هیچ آرزویی نداری. شوربختی مثل وقتی که هیچ چیزی نمیتواند خوشحالت کند؛ حتّی چیزهایی که از زیباییشان لذت میبری. دنیا به رویت میخندد، دنیا به مضحکهات میگیرد، توی بازی زندگی گیر میکنی، خودت را میسازی و نابود میشوی، میسازی و نابود میشوی. بیهوده مثل وقتی که میخواهی ببینی به کجا خواهی رسید و چه چیزی بهدست خواهی آورد. تیره مثل روزگاری که دیگر هیچ منجییی ندارد. بدبخت مردمی که به قهرمان احتیاج دارد. بیارزش تمام حرفهایی که گفته میشود. خالی کردن مثل کلماتی که اینجا نوشته میشود. زوال مثل عمری که لحظهلحظهاش میرود تا دیگر برنگردد. و پایان مثل نقطهای که در انتهای شعرِ سنگِ قبری گذاشته نمیشود.
گفت تو هم چه آرزوهایی داری. گفتم اگر همینها نبود که دیگر امیدی هم به زندگی کردنم نبود. گفت حالا چه، دگر چه میخواهی؟ کمی با خودم فکر کردم، دیدم یکی از آرزوهایم را گم کردم. یکی از دلخوشیهایم را از دست دادم. وحشت کردم. چه خواهد شد اگر هیچ چیزی آن چیزی نبوده باشد که فکرش را میکردی؟ بگذریم. به این چیزها چهکار داری؟ بگذریم. اگر بگذری راحت میگذرد. بگذر که خواهد گذشت. بگذر که میگذرد. بگذر. بگذار بگذرد.
- ۰ گفتوگو
- ۳۶۶ بازدید
- ۱۵ فروردين ۹۷، ۰۰:۱۷
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.