در جست‌‌وجوی زندگی
هالی هیمنه

در جدالی توقف‌ناپذیر بر سرِ «بودن» مدام رنج می‌کشم و زخم می‌خورم. از خودم، از خودهایی که گاه بیگانه‌ترین می‌شود، گاه دشمن‌ترین. عذاب‌آور است. خیلی دردناک است که شاهد یک جنگِ تمام ناشدنی باشی. من سرزمینی هستم که هیچ پادشاهی نتوانسته است مدتی دراز بر آن حکم‌رانی کند. یک سرزمین، با مدعیانی سرسخت. دیگر نمی‌توانم از صلح و آرامش لذت ببرم. هر بار که آرامشی زوال‌ناپذیر در وجودم احساس می‌کنم، چیزی نمی‌گذرد که طوفان‌هایی وهم‌ناک به پا شوند. جنگ، جنگ، و جنگ. استقرار، و فروپاشی. این است زندگی من. هیچ‌گاه نتوانسته‌ام شخصیتی مشخص داشته باشم و علایقی ثابت. این سرنوشتِ غم‌انگیزِ من است؟ نمی‌دانم! نمی‌دانم چه زمانی قرار است به صلحی ابدی برسم ـ یا اصلاً رسیدن به آن شدنی‌ست؟

گاهی در برزخی غریب قرار می‌گیرم. گاهی خودم را گم می‌کنم. گاه نمی‌توانم تشخیص دهم کیستم. گاهی، اصلاً هیچ منی نیست که بر سر تصاحب این سرزمین مبارزه کند. کسی چه می‌داند، شاید بعضی وقت‌ها، من‌های من، با خود خلوت می‌کنند و می‌بینند درگیرِ جنگی بیهوده هستند. خسته می‌شوند. گوشه‌گیر می‌شوند. افسرده می‌شوند. آن وقت، من، بدونِ هیچ دوست و یاوری، غریب می‌شوم. تنهای تنها. گاه آن‌قدر تنها می‌شوم که انگار هزاران سال است که تنها بوده‌ام و تنهایی، سرشتِ تغییرناپذیرِ من است. آن وقت تنهایی هم معنایش را برایم از دست می‌دهد؛ هیچ می‌شوم. هیچ. شبحی سرگردان. شبحِ سرگردانی که نه مأمنی دارد، نه آغازی، نه مقصدی، نه پرسشی. یکسره ابهام می‌شوم. آن سرزمین از ابر پوشیده می‌شود و در مه فرو می‌رود. گویی، هزاران سال است کسی گذرش به آن‌جا نیفتاده. گرم نیست، سرد هم نه ـ و مدت‌هاست این کلمات در آن سرزمین فراموش شده‌اند. آن‌جا، در بی‌زمانی و بی‌مکانی گم می‌شود. اما حالا، به نظر می‌رسد، کسی دوباره بر کرسیِ پادشاهی‌اش نشسته است. با دقت می‌نگرد. مدت‌ها غرق در تفکر می‌شود، و بعد شروع می‌کند به نوشتن. درست مثل کسی که در حالِ خلقِ یک افسانه است، در ژرفای نوشته‌اش غرق می‌شود. می‌نویسد، می‌نویسد، و می‌نویسد. و با هر کلمۀ خود،  فراموشی را یک قدمِ دیگر از سرزمینش دور می‌کند.

حالا او فرمان‌رواست، و آرامش دوباره معنای دل‌پذیری به خود گرفته است.

سلیمان گفت، هیچ چیز تازه‌ای بر روی زمین نیست همانگونه که افلاطون تصور می‌کرد تمام دانسته‌ها چیزی نیست مگر یادآوری؛ پس سلیمان حکم کرد هر تازگی چیزی نیست جز نسیان.

فرانسیس بیکن

  • ۱ گفت‌وگو
  • ۳۱۱ بازدید
  • ‎۲۴ مرداد ۹۷، ۲۱:۲۶

گفت‌وگو

  • شاید برای رسیدن به صلح باید به بودن و اتفاق افتادنش ایمان داشته باشیم

    صلحی در درون حتی!


    +نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و نگم که چقدر از خوندن توصیف تون در خصوص جنگ و صلح درون ذوق زده شدم...
    ممنونم
    صحبت راجع به صلح خیلی سخته. درست مثل آزادی. و تا حدودی هم دست‌نیافتنیه. یه جورایی میشه گفت نقطهٔ پایان بازی هستن..

    ممنونم. لطف دارید.
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی