یادت است گاهی همانطور که نشسته به فکر فرو میرفتی و یادِ گذشتهها میافتادی، یکباره ازم میپرسیدی «نمیدونم چجوری میخوای اون اشکها رو جبران کنی؛ نمیدونم چجوری میتونی جبرانشون کنی..»؟ و من هم هیچوقت جوابی نداشتم تا به این حرفت بدهم، جز اینکه سرم را بیندازم پایین؟ اما حالا من دلم میخواهد ازت بپرسم: «جبران کردم؟ بگو تونستم اون اشکها رو جبران کنم؟» ولی نمیپرسم و باز هم سرم را میاندازم پایین، و انگاری باز هم شرمنده میشوم. خیسیِ چشمهایم را میگیرم. حالا احساس میکنم بینهایت شبیهات شدهام.
- ۳۴۲ بازدید
- ۲ آذر ۹۷، ۲۰:۰۳