خیلی حرفها هست که زده میشود، ولی هیچگاه نمیخواهم منتشرشان کنم. آخر کسی که زندگیاش به تاریکی گراییده، و با خاکستریِ گستردهای، افسردهکننده شده است و روزمره، چرا باید از این تاریکیها حرف بزند؟ به قول شاعر، مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان. و وقتی میبینم عدهای در شر رساندن مصر هستند، واقعاً از رفتارشان تعجب میکنم و در بیشتر اوقات ازشان متنفر میشوم. میدانید چرا؟ آخر به نظر من او کسی است که خودش را به شیطان باخته، و حالا غلام حلقه به گوشِ او شده است و دارد دیگران را به کیش خویش میخواند. چون به خیال باطلش وقتی که جمعیتِ همکیشانش زیاد شد و در اکثریت قرار گرفتند، میتوانند شر را به خیر تبدیل کنند، غافل از اینکه سیاه هیچگاه سفید نخواهد شد، و سفید هم به هیچوجه سیاه نمیشود، مگر اینکه پُر شود از سیاهی.
ولی بر خلافِ مبلّغانِ سیاهی، مبلّغانِ روشنایی را بسی دوست دارم. حتی اگر هم کیششان نباشم هم دوستشان میدارم. چرا که میخواهند رنگ بپاشند به زندگیِ خاکستری و خفۀ دیگران. حتّی اگر کارشان خودفریبی و گول زدن دیگران باشد هم، کاریست بس زیرکانه، و گوارا؛ پس دوستشان خواهم داشت. میتوانم درک کنم کسی را که به سوی امید دعوت میکند، ولی به هیچ وجه نمیتوانم کسی که به سوی ناامیدی میخواند را درک کنم، و بفهممش. همانطور که گفتم او را شکست خوردهای میبینم که میخواهد با داد و فریادش، جمعِ شکستخوردگان را گسترش دهد و خودش را از وحشتِ تنهایی نجات دهد. حقیقتاً که چنین انسانی بس حقیر است و نفرتانگیز. البته گاهی هم دلم برای این افراد میسوزد. بسیار ضعیفاند. نمیدانم درست است بگویم شکست حقشان است یا نه. و مهم هم نیست. بیشتر از هر چیزی این عمل مضحکانهاش است که مرا به نفرت وا میدارد: در عین اینکه به بیمعنایی تسلیم شده است، میخواهد معنیِ بیمعنایی را تغییر دهد. او بازندهایست که خیلی کودکانه میخواهد بازنده بودنش را انکار کند. به نظرم این اعلام برائت تا همین جا کافی باشد. و در آخر سر شما را به این تکبیت میهمان میکنم:
سگ اصحاب کهف روزی چند، پی نیکان گرفت و مردم شد
پینوشتِ شبِ بیستوسوم: در این شب دیگران را از دعای خیر فراموش نکنیم، شاید بهانهای شد برای حالِ خوبِ یک نفر.
- ۲ گفتوگو
- ۵۳۳ بازدید
- ۱۷ خرداد ۹۷، ۲۳:۰۴
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.