همه چیز از یک لحظهی ناگهانی شروع شد. بالاخره تسلیم وسوسهی کانال «مدرسه آنلاین نویسندگی» برای نوشتن نامهای عاشقانه شدم. «وقتی که یک نامه بتواند روی یک نفر تاثیر بگذارد، قادر است روی میلیونها نفر هم تاثیرگذار باشد.» نمیدانم «دنیای بدون تو» از کجا به ذهنم رسید، ولی غنیمتش شمردم و شروع کردم به نوشتن:
«دیشب افکاری آزارم میداد. به دنیایی بدون تو فکر میکردم. دنیایی بدون تو، یک دنیای بدون توست؛ بدون تو، خیلی چیزها کم دارد. میدانی؟ دنیای بدون تو، هیچ رنگی ندارد و همه چیز در آن خاکستریست، کمی تیره یا روشنتر. دنیاییست خسته. دنیایی لبریز از احساساتی که فقدانشان بر دلم سنگینی میکند. در این دنیای بدون تو، چه بیقرارست این دل! حتی حاضرست برای پیدا کردنت، به آب بزند و در اعماق تاریکیها، به جستجوی نوری بگردد که تنها از وجود تو ساطع میشود. نگرانم. نگرانم که نکند این دنیا، تو را از دست دهد؛ آخر نمیدانم دلم تحمل چه مقدار حسرت را دارد.
محبوبم!
اجازه نده تا دنیایم
بدون تو شود.»
هنگامی که این نامه را برای کسی مینوشتم که هنوز وارد دنیایم نشده بود یا من هنوز حضورش را در دنیایم حس نکرده بودم، فقط لغاتی را مکتوب میکردم که همان لحظه به ذهنم میرسیدند؛ چه کسی فکرش را میکرد که بعدها وقتی که آرشیو نوشتههایم را مرور میکردم، چشمم به آن بخورد و از آن پیشبینی، سخت در حیرت فرو روم؟
آن لحظه، دنیایم خاکستری شده بود و احساساتی غریب بر دلم سنگینی میکرد. آمده بودم تا با نوشتن خودم را سبک کنم. دیدم که قبلاً نوشتهام؛ قبلاً حال آن لحظهام را شرح دادهام و دیگر چیزی برای گفتن نبود. و واقعه، رخ داده بود. همان واقعهای که نادانسته نگران رخدادش بودم...
- ۳ گفتوگو
- ۴۰۰ بازدید
- ۲۶ مهر ۹۶، ۰۹:۵۱
گفتوگو
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.